«زنا» و «بیداد» در برابر «زنا» و «زلزله»: «علوم انسانی» (عقلی/سکولار) در برابر «علوم نقلی» (دینی/مقدس) — فلُّ سَفَه
چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳ | 
Wednesday, 30 October 2024 | 
شماره: ۳۳۹
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: شنبه، ۲۸ آبان ۱۳۹۰ | ۱:۱۸ ق ظ
آخرين ويرايش: شنبه، ۲۸ آبان ۱۳۹۰ | ۱:۱۸ ق ظ
موضوع: دين

دین را از شیطان آن فتنه نیست که از دوکس: عالمی بر دنیا حریص و زاهدی از علم برهنه.

ابوالحسن خرقانی


  • «زنا» و «بیداد» در برابر «زنا» و «زلزله»: «علوم انسانی» (عقلی/سکولار) در برابر «علوم نقلی» (دینی/مقدس)

دوشنبه ۶ دی ۸۹

امروز در جمع دوستان بودم، به مناسبتی سخن از وضع هوا و این زمستان کساد و بی‌رونق، بی‌برف و باران، رفت. دوستی به کنایه گفت: معصیتهای «اهل اسلام» زیاد شده است، آسمان نمی‌بارد! رخت به دیار کفر باید کشید که هرچه «رحمت» است در آنجاست، توگویی در آن دیاران هیچ معصیت خدای نیست! می‌خواستم بگویم از قدیم گفته‌اند که «مستحق کرامت گناهکاران‌اند»، دیدم که این سخن امروز وارونه است که «مستحق عقوبت بی‌گناهان‌اند» و «سزاوار دولت گناهکاران»! چیزی نگفتم. باری، یادم آمد که چیزی آماده کرده بودم، پیشتر به همین مناسبت، اما کنار گذاشته بودم. اکنون منتشر می‌کنم. بادا که «رحمت» الهی شامل حال ما بشود و حضرت باری تعالی، معصیت «جباران» و «دروغگویان» را به پای مردم ستمدیدۀ این سرزمین نگذارد. آمین یا رب‌العالمین.

چندی پیش که سخن امام جمعۀ محترم تهران خاطر جمعی را برآشفت، در جست و جویی در فضای مجازی، مقاله‌ای بلندبالا در صفحات وب یافتم که بانویی [این گویا حذف شده است، این یکی را ببینید] نوشته بود و جمعی از احادیث نبوی و سخنان امامان (ع) گرد آورده بود به این امید که دفع بلا بگرداند. نمی‌دانم برای نزول بلا بر شهر به چه تعداد «زنا» یا فرد «زناکار» نیاز است و ظاهراً احادیث در این خصوص چیزی نگفته‌اند، اما گویی به کثرت رسیده است که چنین بیمی شهر را گرفته است! البته، محتسبان در این خصوص بیش از ما می‌دانند. همچنین نمی‌دانم چه تعداد از مردم شریف و نمازگزار و روزه‌دار و عزادار امام حسین (ع) به چنین کاری تاکنون مبادرت کرده‌اند؟ و اگر آنان مؤمن واقعی بوده‌اند چگونه ممکن است که خداوند به جرم چند «گناهکار» شهری از مؤمنین را ویران کند، یا به لطف آن مؤمنین از گناه آن گناهکاران در نگذرد؟ باری، مسأله هرچه باشد، پاسخش با علمای اعلام. اما این مسأله را می‌شود از زاویه‌ای دیگر نیز دید: چرا ما برای «زلزله» دنبال علت می‌گردیم و برای «زنا» نه؟ اگر «زنا» علت «زلزله» است، آیا نمی‌توان پرسید که علت «زنا» چیست؟ آیا در احادیث نبوی یا معصومین یا آیات الهی برای این پرسش پاسخی هست؟ آیا «زنا» صرفاً امری اختیاری است و «فرد» به تنهایی مسؤول آن است؟ خب، اگر به احادیثی که آن بانو آورده است بنگریم می‌بینیم که این احادیث، در واقع، می‌خواهند با «ترساندن» افراد از عقوبتی بزرگ، که البته دیگر تازیانه یا سنگسار نیست، بلکه طبیعی و اجتماعی است، فرد و جامعه را به پرهیز از این عمل باز دارند. اما در اینجا یک پرسش وجود دارد: آیا این احادیث می‌توانند رابطه‌ای میان دو پدیدار «زنا» و «زلزله» برقرار کنند که ما را متقاعد کند این «رابطه» را بپذیریم؟ مشکل در همین جا ظهور می‌کند. این احادیث را تنها کسی «باور» می‌کند که معتقد است این سخنان «درست» است چون این «افراد» گفته‌اند و نه اینکه آن سخنان درست‌اند چون «درست»اند. به عبارت دیگر، معیار صدق و کذب در «نقل» خود «سخن» نیست بلکه گوینده است و «سخن» اعتبارش را از خودش نمی‌گیرد، بلکه از گوینده می‌گیرد، حالا چه واقعاً گوینده چنین سخنی گفته باشد و چه نگفته باشد. چنین شیوه‌ای به معنای «تعطیل» عقل انسانی، آفریدۀ خداوند، و کسب علم از جهانی است که خداوند آفریده و آثار قدرتش را در آن قرار داده است. بدین طریق، می‌بینیم که «نقل» نمی‌تواند هیچ کمکی به شناخت جهان و رشد علم (انسانی) بکند، مگر بر این اساس که «باور» داشته باشیم آنچه از بزرگان دین نقل شده است، (۱) دقیقاً همان چیزی است که آنان گفته‌اند و (۲) این سخنان در برابر تجربه و آزمایش می‌توانند تاب بیاورند و «درست» باشند. بنابراین، اگر چنین چیزی درست باشد، معنایش این است که «علم» در گذشته‌ای دور وجود داشته است و ما تنها می‌توانیم «ناقل» علم باشیم و نه «تولید‌کننده» علم. پس، آیا موجب شگفتی است که «علوم نقلی» به عقب‌ماندگی و خرافه می‌انجامند؟ اما آیا مسلمانان همیشه این طور فکر می‌کرده‌اند که امروز برخی مسلمانان فکر می‌کنند؟ آیا شکوه و عظمتی که تمدن اسلامی در گذشته به دست آورد از «علوم نقلی» بود یا «علوم عقلی»؟ آیا تمدن اسلامی به پیشرفت ریاضیات و پزشکی و فلسفه و طبیعیات و ادبیات و هنرها مفتخر بود یا به پیشرفت «علم حدیث»؟ آیا مسلمانان، در میان تمدنهای جهان و در فرهنگ بشری، به «ابن سینا» و «سهروردی» و «ابن رشد» و «ابن خلدون» و «بیرونی» و «طوسی» و «رازی» و «ابن هیثم» و «خیام» و «فردوسی» و «مولوی» و «حافط» و «سعدی» می‌توانند «فخر» کنند یا به «ابن حنبل» و «شیخ مفید» و «شیخ طوسی» و «طبرسی» و «مجلسی» یا دیگر وعاظ و خطیبان و مداحان و فقیهان عظام و ناقلان احادیث؟ باری، پاسخ هرچه باشد. توجهی به سنت فکری ایرانی آشکار می‌کند که چه مایه «گوهر عقل» در این سرزمین در گذشته تابان بود، پیش از آنکه به ظلمت «جهل دینی» مکدر شود.

ما امروز یاد گرفته‌ایم، یا برخی از «سنت‌گرایان» هارواردرفته، مانند سید حسین نصر، می‌خواهند به ما بیاموزند که گویی علومی همچون جامعه‌شناسی و روان‌شناسی و حتی فلسفه، با جهان قدیم ایرانی – اسلامی بیگانه‌اند و تبیین‌ها و تحلیلهایی که ما امروز از وضعیت اجتماعی می‌دهیم همه یا زیر سیطرۀ علوم اجتماعی است یا، به تعبیر زهردارتر، مارکسیستی و مادی، است. اما هرگز چنین نیست، اگر هم چنین باشد، پس فردوسی و بسیاری دیگر هم، از جمله صوفیه، یا حتی قرآن (در آینده بحثی در این خصوص خواهم داشت)، هم مارکسیست و مادی‌نگر، بوده‌اند. و اما برویم ابتدا سراغ فردوسی پاکزاد.

حکیم طوس، در حکایت سلطنت بهرام گور، از زبان زنی روستایی رابطۀ «مظالم اجتماعی» یا «ناهنجاریهای اجتماعی» با بی‌عدالتی «نظام سیاسی» را شرح می‌دهد:

چنین گفت زن کای گرانمایه شوی

مرا بیهده نیست این گفت و گوی

چو بیدادگر شد جهاندار شاه

ز گردون نتابد ببایست ماه

به پستانها در شود شیر خشک

نبودی به نافه درون نیز مشک

زنا و ربا آشکارا شود

دل نرم چون سنگ خارا شود

به دشت اندرون گرگ مردم خورد

خردمند بگریزد از بی خرد

شود خایه در زیر مرغان تباه

هر آنگه که بیدادگر گشت شاه

از دیدگاه زن روستایی، بی‌عدالتی حکومت، فقط «زنا» و «ربا» را به مسأله‌ای آشکار تبدیل نمی‌کند، بلکه جهان طبیعی را نیز «خشک» می‌کند. انسانها به قساوت قلب مبتلا می‌شوند. و امنیت نیز از جامعه رخت برمی‌بندد. آیا فردوسی مارکسیست بود؟ به‌راستی امروز چه کسی بیش از دولتها در نابودی محیط زیست مقصر است؟ و چه کسی جز دولتی با‌کفایت می‌تواند در بهبود نظم بشری و طبیعی بکوشد؟

اوحدی مراغی، صوفی قرن هشتم، در حکایتی طنزآمیز، وضعیت اجتماعی عصر خود را به‌خوبی توصیف می‌کند:

پسری با پدر به زاری گفت// که: مرا یار شو به همسر و جفت

گفت: بابا، زنا کن و زن نه// پندگیر از خلایق، از من نه

در زنا گر بگیردت عسسی// بهلد، کو گرفت چون تو بسی

زن بخواهی، ترا رها نکند// ور تو بگذاریش چها نکند؟

از من و مادرت نگیری پند// چند دیدی و نیز دیدم چند

آن رها کن که نان و هیمه نماند// ریش بابا بین که: نیمه نماند

(اوحدی اصفهانی (معروف به مراغی)، کلیات اوحدی اصفهانی، تصحیح سعید نفیسی، امیرکبیر، ۱۳۴۰. ص ۵۴۵۰–۵۴۹)

آنچه بسیاری از روشنفکران قدیم در رابطۀ «ناهنجاریهای اجتماعی» با «نظام سیاسی» گفتند، سرانجام در قرن هجدهم با «روشنگری» اروپایی به ثمر رسید و با انقلابهای پی در پی و اصلاحات متعاقب آن سرنوشت بشر، دست کم در گوشه‌ای از این کرۀ خاکی، دگرگون شد. امروز دیگر کمتر انسان باوجدان و روشنفکری است که خود انسان (مردم) و به دنبال آن حکومت را مسؤول «ناهنجاریهای اجتماعی» نشناسد و در عوض در آسمانها دنبال «دلیل» یا «علت» بگردد. آیا این «سیاست‌زدگی» است که فکر کنیم «بی‌عدالتی» و «بی‌کفایتی» حکومت «علت» بسیاری از مشکلات اجتماعی است، یا بهتر است برویم «ریاست فلان دستگاه را بگیریم» و «باغ خود را آب دهیم» و بعد همۀ سرزنشها را متوجه مردم نادان و بی‌فرهنگ و روشنفکران سیاست‌زده کنیم؟

 



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=339
مشاهده [ ۴۰۷۹ ] :: دنبالک [ ۰ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9