آیا عبارت «انسان‌ گوشت و استخواندار» فارسی است؟ — فلُّ سَفَه
چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳ | 
Wednesday, 30 October 2024 | 
شماره: ۳۶۲
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: سه شنبه، ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۲ | ۱۰:۵۴ ق ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۲ | ۱۰:۵۴ ق ظ
موضوع: فلسفه

  • آیا عبارت «انسان‌ گوشت و استخواندار» فارسی است؟

یک ماه و اندی پیش، در ذیل اعلانی در صفحۀ من، دوستی فیس‌بوکی نوشته بود که عبارت «انسان گوشت و استخواندار» او را به یاد مصطفی ملکیان انداخته است، شاید به این دلیل که این تعبیر را بارها از زبان او شنیده است. به آن دوست یادآور شدم که این تعبیر ساختۀ آقای ملکیان نیست و از راه ترجمه وارد زبان فارسی شده است. چندی بعد، دوستی در ذیل همان اعلان نوشت:

آقای استاد [سید؟] محمدسعید حنائی کاشانی: «این تعبیر «انسان دارای گوشت و پوست و استخوان» از راه ترجمه وارد زبان فارسی شده است.» ـــــ سیدعباس سیدمحمدی: من گمان می کنم توصیف کردن انسان به این صورت که انسان موجودی است دارای گوشت و استخوان، و دارای گوشت و پوست، و دارای پوست و استخوان، این گونه توصیف ِ انسان احتمالاً در زبانها و فرهنگهای مختلف، از جمله ایران، وجود داشته و دارد، و البته ممکن است از زبانهایی که این تعبیر در آنها هست، از طریق ترجمه برود به زبانهایی که این تعبیر در آنها نیست. و ظاهراً زبان فارسی جزو زبانهایی نبوده و نیست، که این تعبیر در آن نبوده، و از طریق ترجمه وارد آن شده است. گوشت و پوست و استخوان، ظاهراً هم در توصیف انسان به کار می رفته و به کار می رود، و هم به طور خاص در مورد کالبد انسان و جسم انسان. 1) مولوی: تو نه‌ای این جسم تو آن دیده‌ای / وا رهی از جسم گر جان دیده‌ای / آدمی دیده‌ست باقی گوشـــــت و پوســـــت / هرچه چشمش دیده است آن چیز اوست. 2) مولوی: آنچنانک حق ز گوشت و استخوان / از شهان باب صغیری ساخت هان. 3) ناصر خسرو: تو را همی سخنی خوب گشت باید و خوش / تو یک جوال پی و گوشت و استخوان شده‌ای. 4) محتشم: تنی از استـــــخوان و پوســـــت دارم دل درو ظاهر / چو فانوسی که باشد آتش پنهان درو پیدا. 5) شعر معروف مولوی: ای برادر تو همان اندیشه‌ای / ما بقی تو استخوان و ریشه‌ای.

اکنون برای روشن شدن ذهن این دوست و دیگر دوستان توضیح می‌دهم که این تعبیر چرا فارسی نیست و چرا آنچه آقای سیدعباس سید‌محمدی به عنوان توصیف انسان «دارای گوشت و استخوان» در فارسی آورده‌اند، اتفاقا به هیچ وجه به معنای «انسان گوشت و استخواندار» به تعبیر رایج در زبانهای اروپایی و فلسفه‌های وجودی نیست، و به‌روشنی در تباین با آن قرار دارد. این تعبیر همچنین به ما کمک می‌کند که تباین اساسی اندیشۀ «متأخران» را با اندیشۀ «قدما» دریابیم.

تعبیر «انسان گوشت و استخواندار» که فیلسوفان وجودی آن را به کار می‌برند به معنای اهمیت دادن به انسانی واقعی است که ما در تجربۀ ‌هرروزی خود با آن مواجه می‌شویم، انسانی غیرانتزاعی و غیرمفهومی که او را نمی‌توان به هیچ مفهوم انتزاعی فروکاست. این انسان نه «حیوان ناطق» است، به تعبیر فیلسوفان باستان، نه «روح» است به تعبیر ادیان، نه «سوژه» یا «فاعل شناسایی» است به تعبیر فیلسوفان جدید و نه «عقل» یا «ذهن» یا هر مفهوم انتزاعی دیگر. این انسان انسانی دارای گوشت و پوست استخوان است، یعنی درد می‌کشد، احساس می‌کند، می‌اندیشد، امیال و غرایز دارد، و هیچ کدام از اینها مایۀ شرمندگی او نیست و هیچ کدام از اینها را نمی‌توان از او گرفت و او را به یکی از اجزائش تبدیل کرد. پس او نه «روح» است، به طور مطلق، نه «جسد» است، به‌طور مطلق، نه «احساس» است، به‌طور مطلق، نه «اندیشه» است، به‌طور مطلق، نه «میل» یا «غریزه» است، به‌طور مطلق. او «همۀ» اینهاست و هیچ کدام از اینها را نمی‌توان از او جدا کرد و او را به یکی از اینها تقلیل داد یا فروکاست. اکنون ببینیم نویسندگان فارسی زبان، از فیلسوف گرفته تا صوفی و عارف، «انسان گوشت و استخواندار» را به رسمیت می‌شناسند یا «گوشت و استخوان» را از انسان جدا می‌کنند و آنها را «زائد» می‌شمارند و تنها گوهر راستین او را «روح» یا «اندیشه» قلمداد می‌کنند.

همین نمونه هایی که آقای سیدمحمدی آورده‌اند برای اثبات این مدعا کافی است.

۱) مولوی: تو نه‌ای این جسم تو آن دیده‌ای / وا رهی از جسم گر جان دیده‌ای / آدمی دیده‌ست باقی گوشـــــت و پوســـــت / هرچه چشمش دیده است آن چیز اوست. ۲) مولوی: آنچنانک حق ز گوشت و استخوان / از شهان باب صغیری ساخت هان. ۳) ناصر خسرو: تو را همی سخنی خوب گشت باید و خوش / تو یک جوال پی و گوشت و استخوان شده‌ای. ۴) محتشم: تنی از استـــــخوان و پوســـــت دارم دل درو ظاهر / چو فانوسی که باشد آتش پنهان درو پیدا. ۵) شعر معروف مولوی: ای برادر تو همان اندیشه‌ای / ما بقی تو استخوان و ریشه‌ای.

خب، همین نقل قول از مولوی را ملاحظه کنیم: «۱) مولوی: تو نه‌ای این جسم تو آن دیده‌ای / وا رهی از جسم گر جان دیده‌ای / آدمی دیده‌ست باقی گوشـــــت و پوســـــت / هرچه چشمش دیده است آن چیز اوست». آیا در اینجا سخن از «انسان دارای گوشت و استخوان» است یا «انسان بی گوشت و استخوان»؟ آیا آدمی فقط «دیده» است؟ این سخن از دیدگاه پدیدارشناسان و فیلسوفان وجودی باطل است، چون «تقلیل‌گرایانه» است و «کل» انسان را به «جزئی» از او تقلیل می‌دهد. این ملاحظه در خصوص هر ۵ نمونۀ دیگر نیز صادق است.



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=362
مشاهده [ ۴۲۴۷ ] :: دنبالک [ ۲ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9