بازگشت از هگمتانه — فلُّ سَفَه
پنجشنبه، ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ | 
Thursday, 25 April 2024 | 
شماره: ۴
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: يكشنبه، ۸ خرداد ۱۳۸۴ | ۵:۵۸ ب ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۱۰ خرداد ۱۳۸۴ | ۲:۳۷ ب ظ

  • بازگشت از هگمتانه

ساعت از ده و نيم گذشته بود که از هتل زديم بيرون. آقای اکبری صحت با ماشين خودش ما را به محل اختتاميه می‌برد. در ميان ما او آشناترين کس با شهر بود. او تقريباً محلی بود. ساعت حدود يازده و نيم بود که مراسم اختتاميه شروع شد. اجرای مراسم به خوبی پيش رفت و از همه‌ی دست اندرکاران و برندگان قدردانی شد. پس از اختتاميه مدتی هم به گرفتن عکسهای يادگاری گذشت. در بيرون از تالار تابش آفتاب بعد از باران دلپذير بود و مدتی را منتظر مانديم تا ماشينها سررسند و ما را برای آخرين ناهار به دانشکده‌ای ببرند. ساعت از ۲ گذشته بود که به رستوران رسيديم. پس از خوردن ناهار به دبيرخانه‌ی جشنواره بازگشتيم و بعد از يکی دو ساعتی به سوی هتل حرکت کرديم تا بار و بنه را برداريم و به سوی تهران حرکت کنيم. ماشينی ما چهارتن را به تهران می‌برد. ساعت نزديک ۵:۳۰ بود که از جلوی حرکت کرديم و راه جاده‌ی ساوه را در پيش گرفتيم. اين چندساعتی که در راه بازگشت در ماشين بود به ناچار به يکديگر نزديکتر شده بوديم. دست کم من که در ميان شکراللهی و معماريان نشسته بودم شانه‌هايم به شانه‌های آنها مماس بود و با فرجامی هم که در صندلی جلو نشسته بود چندان فاصله‌ای نداشتم. از هردری سخنی به ميان آمد. گاهی که جاده شلوغ می‌شد و کاميونهای سنگين به طرز خطرناکی ديد ما را مسدود می‌کردند، اندکی ترس به دل‌مان راه می‌يافت. يکی از بچه‌ها گفت: اگر هر چهارتايی در اين سفر کشته شويم فکر می‌کنی روزنامه‌ها چی بنويسند. همگی گفتيم: هيچی! اما پرده‌ی آخر از همه جالبتر بود. از چند کيلومتری تهران بود که گفتن جوک شروع شد. فرجامی و شکراللهی واقعاً عالی جوک تعريف می‌کردند. در حالی که از خنده روده بر شده بوديم به تهران رسيديم. اول از همه فرجامی به خانه‌اش رسيد و بعد من و بعد هم معماريان و بعد هم شکراللهی. ساعت از ده و نيم گذشته بود که وارد آپارتمانم شدم. تا شروع بازی چلسی و ليورپول هنوز وقت بود.

سفر را در ذهنم مرور می‌کنم و آنچه را در همدان شاهد بودم به ياد می‌آورم:

۱) دانشجويانی تصميم گرفته بودند جشنواره‌ای برپا کنند و در اين کار نخستين بودند. آنها خود طراح و مدير و مجری بودند و برنامه‌ای انديشيده را به اجرا درآوردند. وقتی دانشجويانی را می‌ديدی که چگونه هريک می‌دانند کجا بايستند و حافظ نظم جلسه باشند و چگونه هرکاری را که به عهده گرفته‌اند با شور و شوق انجام دهند، پی می‌بردی که چگونه می‌شود کارها را به دست کسانی سپرد که شور و شوقی برای کار دارند و چگونه از جوانانی بيست و يک دو ساله کاری برمی‌آيد که از بسياری حرفه‌ای‌ها در اين ملک برنمی‌آيد. در اين بيست و چهارساعتی که در همدان بودم ديدن چنين شور و شوقی در جوانان، برايم بعد از سالهای شصت، کم‌نظير بود.

۲) همصحبتی با دوستانی چون فرجامی و معماريان و شکراللهی و الپر (که اصلا به الپرها شباهتی ندارد و بسيار بچه‌ی مظلومی است!) و مباشری و اکبری صحت برايم بسيار مغتنم بود و علاوه بر آموختن بسيار لذت بخش نيز بود. نمی‌دانم آيا مشغوليتهای زندگی روزمره و دست تقدير باز امکانی فراهم می‌آورد که با اين دوستان در جايی گردآييم و محفل انسی داشته باشيم يا نه. به هر حال برای همه‌ی آنان آرزوی سلامتی و شادکامی دارم.



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=4
مشاهده [ ۵۰۲۰ ] :: دنبالک [ ۳۹۴۶ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / پنجشنبه، ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9