چندرنگی و چندچهرگی: آگاه و ناآگاه — فلُّ سَفَه
چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳ | 
Wednesday, 30 October 2024 | 
شماره: ۴۲۳
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: جمعه، ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۴ | ۱:۵۶ ق ظ
آخرين ويرايش: جمعه، ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۴ | ۱:۵۶ ق ظ
موضوع: اخلاق

  • چندرنگی و چندچهرگی: آگاه و ناآگاه

ما آدم‌های چندرنگ و چندچهره را نکوهش می‌کنیم و آنان را فریبکار و شیاد می‌شمریم. افرادی را که هرروز به رنگی درمی‌آیند و ثبات و قراری ندارند نکوهش می‌کنیم و آنان را متلون و دمدمی مزاج و رنگ به رنگ توصیف می‌کنیم. ما خواهان یک‌رنگی و یک‌چهرگی، پایداری و ثبات شخصیت هستیم. چرا؟ زندگی عاقلانۀ ما انسان‌ها چنین می‌طلبد. عقل به دنبال ثبات و استواری و نظم است و آن را به ما و جهان و طبیعت و همه چیز تحمیل می‌کند. از این روست که عقل «اخلاق» را به ما می‌آموزد تا «طبیعت» خودمان را مطابق با معیارهای او قانونمند کنیم و او را تابع قانون و عرف و عادت سازیم. عقل با آشوب و بی‌نظمی نمی‌سازد. از همین روست که زندگی ما سامان می‌گیرد و روابط اجتماعی‌مان در حول قاعده‌های اخلاقی و قوانین ثابت اجتماعی شکل می‌گیرد و «تمدن» و «فرهنگ» انسانی به وجود می‌آید. اما آیا اگر عقل ما را چنین می‌خواهد، و تمدن و فرهنگ نیز با شدت و قدرت بدین کار اهتمام می‌کنند، این خواست با «طبیعت» ما نیز سازگار است؟ آیا ما می‌توانیم به‌طور طبیعی یا ذاتی یک‌رنگ و یک‌چهره باشیم؟ یا اصل طبیعت و ذات ما بر چندرنگی و تلون و چندچهرگی است، اگر نه هزاررنگی و هزارچهرگی؟

تجربۀ زندگی به ما می‌گوید که هیچ آدمی همواره یک رنگ یا یک چهره یا یک رو ندارد. همۀ ما رو یا روهای دیگر پدر یا مادر، برادر یا خواهر، دوست و همکار، همسر یا فرزندمان را دیده‌ایم. همۀ ما از دیدن «روی سگ» افراد ترسیده‌ایم. آیا این روها/چهره‌ها/رنگ‌ها ناشی از خباثت یا پنهانکاری و نفاق آنان بوده است یا این هم بخشی از طبیعت بشری است؟ شاید در اینجا لازم باشد میان دو نوع چندرنگی و چندچهرگی فرق بگذاریم: آگاه و ناآگاه. ما کسی را که دانسته و آگاهانه چندرنگ و چندچهره است می‌توانیم نکوهش کنیم و غیراخلاقی بشماریم، چون آگاهانه و دانسته است، اما اگر این چندرنگی و چندچهرگی امری طبیعی و ناآگاه باشد چطور؟ در اینجاست که هنر و فلسفه و روانشناسی قدم به عرصه می‌گذارند و برای ما از «طبیعت» ناموزون و ناساز بشری سخن می‌گویند. ما نیز همچون هر موجود طبیعی دیگر چیزی واحد و بسیط نیستیم. ما هم مانند نور و رنگ و هرچیز دیگر تجزیه می‌شویم به طیفی از رنگ‌ها و چهره‌ها، اگر در موقعیتی قرار بگیریم که «شکسته» یا «تجزیه» شویم. آن هنگام است که چهره‌ها و رنگ‌های دیگر ما آشکار می‌شوند و دیده می‌شوند: خوش بود گر محک تجربه آید به میان....

از میان فیلسوفان شوپنهاور و نیچه و از میان روان‌شناسان، فروید، که مرهون آن دو فیلسوف پیشگفته بود، بیش از هرکس دیگر به این ذات ناساز و درون پلید بشر فرو نگریستند و دیوها و هیولاهای آن را شناختند. نویسندگان رومانتیک نیز کاشفان دیگر این هیولاها و دیوهای درونی بشر بودند. آیا ما را فراری از این دیوها و هیولاهای درون هست؟ آیا یک‌رنگی و یک‌چهرگی برای ما موجودات هزارچهره و هزاررنگ اصلا دست یافتنی است؟

 



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=423
مشاهده [ ۳۳۶۶ ] :: دنبالک [ ۰ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9