اندر حکایت شرابخواری «ما» و شرابخواری «ایشان»! — فلُّ سَفَه
پنجشنبه، ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ | 
Thursday, 18 April 2024 | 
شماره: ۴۶۲
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: سه شنبه، ۲۹ دی ۱۳۹۴ | ۶:۴۷ ب ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۲۹ دی ۱۳۹۴ | ۶:۴۷ ب ظ
موضوع: زندگی و جامعه

ایشان [فرنگی‌ها] شراب را حلال می‌دانند و کم می‌خورند و ما حرام می‌دانیم و بسیار می‌خوریم.

حاجی بابای اصفهانی


  • اندر حکایت شرابخواری «ما» و شرابخواری «ایشان»!

یکی که بعد از سال‌ها به وطن بازگشته بود، از آنچه در طی این دید و بازدیدها در عیان و نهان دیده بود به «حیرت» درآمده بود و شرح آنها بازمی‌گفت. یکی از آنها حکایت «شراب» بود. می‌گفت: «به هرجا که رفتم، از جمله، اسباب پذیرایی یکی هم شراب بود! نمی‌دانم چرا برخی ایرانیان امروز این‌قدر اصرار دارند که بگویند شراب می‌خورند یا شراب در خانه دارند! شاید می‌خواهند بگویند که آنچه به عیان در بازار یافت می‌نشود، در سرای آنان به‌وفور یافت می‌شود؟ نشان دولتمندی از این سزاوارتر؟ آیا این "تفاخر" تازۀ نوکیسگان و نودولتان ایرانی است یا نیازی واقعی به نوشیدن و سرخوشی است که برآورده می‌شود؟ آیا این عادتی تازه است؟» من خود نمی‌دانستم به او چه پاسخ دهم. این بود که رشتۀ سخن را به دست خودش سپردم و سرتاپا گوش شدم و او چون مرا مشتاق شنیدن دید بیشتر و پرشورتر و آشکارتر سخن گفت. می‌گفت: «در مجلسی بودم از جوانان، به بهانۀ جشن تولدی. بساط باده‌نوشی چنان گسترده بود که از این همه نوشیدنی‌های رنگارنگ و اغلب ناسازگار با هم به شگفت درآمده بودم. اما آنچه بیش از همه برایم شگفت‌انگیز بود پرنوشی برخی دختران جوان بود، تا جایی که یکی به کل مدهوش شد و ترس سرتاپایم را گرفت. دوستانش او را وارونه کردند و چندان تکانش دادند که چشم بگشود و جمعی را از نگرانی رهانید. پاسی از نیمه‌شب گذشته بود که تمام شیشه‌ها ته کشید! آسوده‌خاطر گفتم، خب راحت شدیم. اما میزبان چون از تشنه‌کامی و میل حاضران و فقدان نوشیدنی‌ها آگاه شد، گفت به سه سوت می‌رسد! نگران نباشید! برفور شماره‌ای گرفت و ده پانزده دقیقه بعد کسی زنگ را زد و چند پاکت پر از شیشه را تحویل داد! از این همه سرعت در تهیۀ سور و سات شگفت‌زده بودم. آخر پیتزا هم به این سرعت به در خانۀ کسی نمی‌دهند، آن هم این وقت شب؟» آن‌گاه، خنده‌کنان گفتم، کجایش را دیده‌ای! هزار و یک شبی است این ایران جدید، و نه تنها تهران جدید، که زیر پوستش چیزها می‌گذرد که خیال از تصور آنها درمانده است! زمانی در یکی از شهرستان‌ها بودم، دانشجویان چیزها از محافل شایع در این شهر می‌گفتند که مو بر تن آدم سیخ می‌شد، از شئامت و دهشت! باری، به یاد این سخن میرزا احمق یا حکیم‌باشی در «سرگذشت حاجی بابای اصفهانی» افتادم که می‌گفت: «ایشان [فرنگی‌ها] شراب را حلال می‌دانند و کم می‌خورند و ما حرام می‌دانیم و بسیار می‌خوریم». می‌دانم که در هرچه نگونبختی و فلک‌زدگی و دولتمداری است برگشته‌ایم به عصر قاجار، و نیز بسی قبل‌تر از آن، اما این‌قدر نیز گمانم نبود!



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=462
مشاهده [ ۲۷۵۴ ] :: دنبالک [ ۰ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / پنجشنبه، ۳۰ فروردين ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9