ماهيت «شرق» و «بلاهت آسيايی» — فلُّ سَفَه
دوشنبه، ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ | 
Monday, 29 April 2024 | 
شماره: ۴۷
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: سه شنبه، ۲۲ آذر ۱۳۸۴ | ۱۲:۳۳ ق ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۲۲ آذر ۱۳۸۴ | ۱۲:۳۳ ق ظ
موضوع: زندگی

  • ماهيت «شرق» و «بلاهت آسيايی»

سرمقاله‌ی ديروز «شرق» را خانم سوسن شريعتی نوشته بودند: «سرحدات اضطرار». اين نوشته ظاهراً می‌خواست پرسشهايی مطرح کند، پرسشهايی مبنی بر اينکه چگونه درک و استفاده‌ی «شرقی» از «تکنيک غربی» کژ و کوژ است. اما من هرچه فکر کردم نتوانستم بفهمم اين «شرقی» کيست و به کجا متعلق است، آيا مقصود از اين «شرقی» ساکنان سرزمينی‌اند که امروز به «ايران» مشهور است يا اين تعبير وسعت جغرافيايی بيشتری دارد، و همه‌ی سرزمينهای آسيايی را در بر می‌گيرد که از ژاپن تا چين و کره و هند و سرزمينهای عربی و آسيای مرکزی تا بخشی از روسيه امتداد دارد؟ تعبير «انسان شرقی»، چه «جغرافيايی» باشد و چه «فرهنگی»، ظاهراً اين ويژگی را دارد که همه‌ی خصوصياتی را توضيح دهد که نويسنده می‌خواهد برای ساکنان امروز «ايران» برشمرد، وقتی می‌نويسد: «مى بينى چه مى شود؟ تكنيك غربى كه به دست انسان شرقى بيفتد؟ ... و اين شرقى آرام باطمأنينه دوستدار طبيعت و همدل با زمان، كه اصلاً رسيدن برايش نوعى تعليق بود، مطرح نبود، چه رسد به زودتر رسيدن، موفقيت را در هارمونى مى ديد نه در به دست آوردن و خوشبختى را همنشينى با طبيعت و نه تسلط بر آن وقتى مى رسد به سرحدات اضطرار؛ وقتى مرگ همسايه و هم خانه هميشگى اش مى شود و اضطراب مردن در هر لحظه و هر ثانيه، در هر دم و بازدم، هم نفسش مى گردد؛ وقتى مى بيند زمان بى اراده، بى عقل يا بى عشق او مى گذرد؛ براى زنده ماندنش دو راه بيشتر نمى ماند: يا دم غنيمتى مى شود، يا عارف. اگر از غنيمت شمردن دم بترسد، استعدادش را نداشته باشد و امكاناتش را، لذت را مسخره بداند و سرخوشى را سبكسرى، مى شود عارف». اما توصيف از اين قالبی‌تر و سطحی‌تر از «شرق» نمی‌شود — و شايد برای همين است که در «شرق» چاپ می‌شود!

مشکل اساسی اين نوشته پيشفرضهايی است که همه «مسلم» گرفته شده‌اند. «شرقی» چنين و چنان است و «غربی» چنين و چنان. انگار نه انگار که سالها قبل نويسندگانی همچون سارتر و فانون و سعيد کوشيدند نشان دهند که اين تصويرسازيهای قالبی از «شرق» تا چه اندازه به استعمار و تحقير مردم شرق و «حق» استعمارگر برای سرکوب و چپاول و استثمار آنان ياری‌رسان بوده است، و اکنون ما خود نيز چه خوب به اين واقعيت پی برده‌ايم که «جان به جان‌مان که بکنند همينيم که هستيم، مگر می‌شود در شرق زاده شد و شرقی نبود؟» چنين نوشته‌هايی هيچ چيز را تغيير نمی‌دهند و فقط حس حقارتی را منتقل می‌کنند که زاده‌ی تسليم‌پذيری در برابر تقدير «تکوينی» خود است: «شرقی بودن در نطفه‌ی ماست و اين را ديگر کاريش نمی‌شود کرد». «خود»ی که در چنين نوشته‌هايی تبليغ می‌شود خودی «زيست‌شناختی» و «نژادی» است که فاشيسم برای آن بهترين استدلالهای زيست‌شناختی و تکوينی (ژنتيکی) را آورده است. و انگار نه انگار که می‌توان نشان داد چنين «تصويری از خود» تا چه اندازه مولود تاريخ و اجتماع و تبليغات است و برانداختن و تغيير آن آسان. فقط کافی است به ملتهايی از شرق بنگريم که تا چه اندازه بر «تکنيک» غرب مسلط‌ اند، و به افرادی از شرق که امروز در غرب ساکن اند و خادم «تکنيک».

در انشا‌نويسی‌های روزنامه‌نگارانه فقط کافی است به چند مثال از واقعيات روزانه متوسل شد و بزرگترين نتايج فلسفی را گرفت. بدين ترتيب، بی‌عرضگی‌ها و بی‌مسؤوليتهايی مشتی نادان «برهان» خوبی است بر بی‌کفايتی فرهنگی که چنين احمقهايی را در دامان خود پرورانده است. اما آيا واقعاً چنين است، «شرقی شرقی است و غربی غربی و هيچ کاری هم نمی‌شود کرد؟» اگر به مدارکی از واقعيتهای مستند زندگانی اجتماعی و فرهنگی غرب رجوع کنيم، مثلاً انقلاب صنعتی انگلستان — در قرن نوزدهم هوای لندن آن قدر آلوده بود که مردم ماسک بر چهره می‌زدند و در خيابان از هوش می‌رفتند، يا «نظم ماشينی» که صنعت به مردم تحميل کرد و آنان را چنين خودکار ساخت، نمونه‌هايش فيلمهای «متروپوليس» فريتس لانگ و «عصر جديد» چاپلين، يا فيلمهايی مستند از زندگی در ابتدای قرن بيستم که پليس چگونه مردم را موظف به ايستادن در سر چهارراه‌ها و عبور از خط عابر پياده می‌کرد، و سپس جنگها و بحرانهای اجتماعی و اقتصادی حاصل از آنها — آن‌گاه به راحتی می‌توان ديد که اين «غربی» هم خود تا چه اندازه محصول تاريخ و اجتماعی است که قيمتی گزاف برای آن پرداخته شده است. بنابراين، همان طور که ويکو و هردر و کانت و هگل کوشيدند نشان دهند «عقل» نه در مدرسه‌ها و دانشگاهها بلکه در زندگی واقعی است که به کمال می‌رسد و البته اين برای کسانی که اهل خرد نيستند چندان ارزان نيز حاصل نخواهد شد. پس پرسش ما امروز می تواند اين باشد که ما به چه قيمتی می‌خواهيم «عاقل» شويم، يا آيا اصلاً می‌خواهيم عاقل شويم؟            



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=47
مشاهده [ ۵۲۰۶ ] :: دنبالک [ ۲۷۷۰ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / دوشنبه، ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9