«مدتهاست که ديگر شنيدن روضهی اباعبدالله اشک به چشمم نمیآورد» —
اين را دوستی میگفت که سالها از من بزرگتر است و اکنون در آستانهی شصتسالگی
است. و ادامه داد: «به نظر تو قلبم قساوت پيدا کرده است، يا دلم سياه شده است؟» با
شنيدن اين حرف فقط سری به افسوس تکان دادم و به او گفتم، «مواظب باش اين حرف را
جايی نزنی، چون ممکن است بلايی به سرت بياورند که امام حسين به حال تو گريه کند!»
دوستم خندهای کرد و حرف را عوض کرد. از اين ماجرا يک سال گذشته است و در اين مدت
چيزهای ديگری نيز شنيدهام و خواندهام، چيزهايی از دوستان صميمی و چيزهايی در
همين فضای مجازی — امروز سايهی سنگين شک چنان بر همه چيز گسترده شده است که حتی
«محترم»ترین و «بديهی»ترین اعتقادات ما نيز از آن مصون نيست. دوستی از دورهی
دبيرستان دارم به نام «مصطفی» که جامعهشناسی خوانده است. سالهاست که با هم دوستيم
و هر از گاه ديداری میکنيم و گفت و گويی. گفت و گو با او هميشه برای من لذتبخش و
آموزنده است، گرچه گفت و گوهايش همواره چالشبرانگيز نيز هست. به هر حال، من هميشه
به جامعهشناسی هم علاقهمند بودهام. مصطفی جامعهشناسی خواند، اما «استاد» نشد،
البته من او را به استادی قبول دارم، و کار پدر را دنبال کرد و حالا برای خودش کسی
است و دم و دستگاه شاهانهای دارد. او به اين اندرز پدرش خوب گوش کرد که «آدم از
کارمندی دولت به جايی نمیرسد»، البته از «نوکريش» گاهی چرا، اما آن هم «عاقبت»
ندارد و هم «حرام» است — خسرالدنيا والاخرة. هميشه دوست داشتهام که از گفت و
گوهايم با او بنويسم. و حالا او راضی شده است که من حرفهای بين خودمان را منتشر
کنم، من هم در عوض به او قول دادهام که هرگز نام خانوادگی او را فاش نکنم، حتی در
زير سختترين شکنجهها (البته اگر بتوانم طاقت بياورم!). موضوع گفت و گوی هفتهی
پيش ما «امام حسين (ع)» بود.
«مصطفی» (همين ابتدا بگويم
که او اصلاً دوست ندارد او را «مصطفی» صدا بزنم. او از سال ۵۹ به بعد نامش را به
«بابک» تغيير داد. دليلش را وقتی ديگر میگويم) پرسشهای مهمی را مطرح کرد که من
عجالةً خلاصهی آنها را مینويسم: (۱) اکنون سالهاست که از «کشته شدن» امام حسين
گذشته است، او به اعتقاد شيعيان «شهيد» شده است و اکنون در جهان ديگر خوش و خرم
است، گريه برای او چه تأثيری دارد؟ (۲) اگر آن طور که روضهخوانان روايت میکنند
تمام عظمت امام حسين در مرگ «فجيع» او باشد، میتوان نشان داد که بسياری افراد
سياسی ديگر وجود داشتهاند که به مرگی بسيار فجيعتر مردهاند؟ (3) آيا ارزشهايی که
امام حسين (ع) مدعی دفاع از آنها بود، «انسانی» بود يا «اسلامی»، بدين معنا که آيا
امام حسين (ع) نگران از ميان رفتن «کرامت» و «حريت» انسانی و «حقيقت» و «حقوق
مردم» و برپايی «عدالت» و رفع «ستم» بود يا نگران از ميان رفتن «ميراث خانوادگيش»
که «حکومت موروثی» بود، يا نگران رواج شرابخواری و زناکاری و زير پاگذاشته شدن
احکام قرآن که در صدر اسلام اجرا میشد؟ (۴) اگر امام حسين (ع) امروز زنده بود و
میخواست همان کاری را بکند که نزديک به هزار و چهارصدسال پيش کرد، در کشورهای
اسلامی، با او چه رفتاری میکردند؟ در کدام کشور اسلامی کسی میتواند مخالف با
«نظام حاکم» باشد و زنده باقی بماند؟ بنابراين (۵) آيا امام حسين (ع) توانست
«سرمشق»ی برای جامعهی اسلامی بگذارد که در آن «مخالف نظام» جان و مال و منزلتش
محفوظ باشد، و برای ساکت کردن و از ميدان به در کردن او رقيبان دست به هر اقدامی
نزنند؟ آيا مردمی که حاضرند بر سر و سينهی خود برای امام حسين بکوبند، حاضرند به «افضلالجهاد»،
بر زبان راندن کلمهی حق در نزد «امام جائر»، بپردازند و تمام مصائب آن را به جان
بخرند، و «داد» مظلومی را بستانند و قدم در «راه» حسين بگذارند، يا توسل به امام
حسين (ع) و ابوالفضلالعباس فقط برای «باز کردن» بخت دخترها و «شفاعت» گناهکاران
در روز قيامت و «شفا»ی بيماران و ادای «ديون» بدهکاران و دادن «زور» به ورزشکاران
است (آن هم از نوع نمايشی آن)؟ (۶) آيا نمیتوان گفت که «مراسم عزاداری» هم چيزی است
شبيه به «کارناوال»ها و ديگر «بازيهای» اجتماعی که افراد فقط میتوانند در آن به
تمرين «مؤانست» (“socialization”) بپردازند؟ (۷) آيا
اصلاً چيزی به نام «اخلاق» عاشورا وجود دارد، يا چنانکه امروز دنياپرستان سرمست از
دينفروشی میگويند «عاشورا حماسه و عزت و افتخار است؟» («حماسه»، «عزت»، «افتخار»
— اينها واژگان دينی نيستند، بلکه دقيقاً واژگانی «سکولار»ند که برای دين به کار
برده میشوند، شايد درستتر بود بگويم که اينها دقيقاً ارزشهای «جاهلی»اند!)
اينها تقريباً چيزهايی بود
که مصطفی گفت و مرا واداشت که هرچه جواب دم دست داشتم به او بدهم. حالا، سعی میکنم
بهتدريج پاسخهای او را در اينجا بنويسم.
|