جبّاراً فی‌الارض: از «نظام/دولت زور» تا «دین زور» — فلُّ سَفَه
جمعه، ۷ دی ۱۴۰۳ | 
Friday, 27 December 2024 | 
شماره: ۶۷۷
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: چهارشنبه، ۲۴ آبان ۱۴۰۲ | ۳:۰۵ ق ظ
آخرين ويرايش: چهارشنبه، ۲۴ آبان ۱۴۰۲ | ۵:۴۱ ق ظ
موضوع: سياست

بسم الله قاصم الجبارین
( به نام خداوند برشکنندهٔ جبّاران)

«إِنْ تُرِيدُ إِلَّا أَنْ تَكُونَ جَبَّارًا فِي الْأَرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ» (قصص، ۱۹)
«مگر می‌خواهی زورگویی (جبّار) در زمین باشی و نمی‌خواهی از درست‌کاران/آشتی‌دهندگان (مصلحین) باشی!»


  • جبّاراً فی‌الارض: از «نظام/دولت زور» تا «دین زور»

ظهور «ولایت»ها و«امارت»ها و «خلافت»های جبّار آخوندی - اسلامی در عصر کنونی، از «ولایت مطلقهٔ فقیه» شیعی تا «امارت اسلامی طالبان» و «خلافت اسلامی داعش» سنّی، بهناگزیر این پرسش را پیش میآورد که «دین زور» و «نظام/دولت زور» یا «جبّاریت» تا چه اندازه در تعالیم دینی خود «ادیان»، یا بهطور اخص «قرآن»، یا سنّت اسلامی ریشه دارد و چرا از ادیان شرک تا آنچه در دورانهای تاریخی حکومتهای دینی، بهویژه در مسیحیت و اسلام به ظهور پیوست، «زور» و «اجبار» و «خشونت» و «قساوت» و «ستمگری» و «مصادرهٔ اموال» و «رانده شدن از سرزمین مادری» خویش به نام دین، بخشی جداییناپذیراز «تجربهٔ دینی» جامعههای مسیحی و اسلامی بوده است؟ ــــ آیا آنچه فقیهان و مسلمانان شریعتمدار و جهادی به پندار خودشان «اسلام راستین» و «اسلام ناب محمدی» مینامند همین چیزی است که ما اکنون در جهان شیعی یا سنّی «فقیهان» و «طالبان» و «داعش» به نام «اسلام» در پیش چشم میبینیم، یعنی: دین مصادرهٔ اموال اشخاص و تازیانه و شکنجه و بردهداری و بچهکشی و زنکشی و آدمکشی و غارت اموال عمومی و حکومت دزدسالار و اوباشسالار نامردمان دژخیم و سنگدل و ناکسان دون و سفله؟ آیا «جهاد» آغازین در اسلام برای «رهایی از زور و سلطهٔ» مشرکان و «برقراری زور و سلطهٔ» مسلمانان بود یا «رهایی از زور و سلطه» و «آزادی در دین» و برقراری «اخلاق» و «عدالت» بهطور کلی؟ یا صرفاً «برانداختن» خدایانی و دینی و «گذاشتن» خدایانی و دینی دیگر به جای آن با همان گفتار و کردار جبّارانه به صورتی دیگر؟ آیا خدا و پیامبران او میخواهند «به زور» مردمان را «هدایت کنند» ــــ اصلاً «هدایت» میتواند به زورباشد!؟ یا هدایت با «چشم» و «گوش» باز و به کارگیری «فهم» و «عقل» شخصی است؟ ــــ یا خدا و پیامبر میخواهند «به زور» بر مردمان حکومت کنند؟، یا نخست «عقل و فهم» آدمیان را به رسمیت میشناسند و میخواهند آنان «گوشی شنوا و چشمی بینا» و باز داشته باشند و «علم و حکمت» بیاموزند تا آمادهٔ «هدایت» شوند و خود راهشان را بیابند و خدا و پیامبر او را «دوست» بدارند و به «خدا» و «روز بازپسین» ایمان آورند و «عمل صالح» انجام دهند و ثواب یا پاداش و عِقاب یا مکافات خود را در جهان دیگر دریافت کنند؟ ـــ پس چرا آخوندهای همهٔ ادیان اینقدر مانع شنیدن و دیدناند!؟ چرا در عصر حکومتهای دینی نشر کتاب و اندیشه اینقدر دشوار بوده است؟ چرا دانشمندان و فیلسوفان و صوفیان و شاعران به فتوای فقیهان کشته شدهاند؟ و چرا امروز دسترسی به اینترنت جهانی با دشواری رو به روست؟ چرا آخوندهای همهٔ ادیان وقتی «در قدرت» باشند دیگر نمیتوانند با دیگران در فضایی آزاد رقابت کنند و همواره برای حفظ دینشان مردمان را کر و کور و نادان میخواهند؟

باری، آیا «وِلایت» (به قولی به کسر واو، «فرمانروایی»، «سرپرستی»، «نفوذ کلام») خدا و رسول او بر مؤمنانشان از راه «وَلایت» (به قولی به فتح واو، «دوستی» و «محبت») و «هدایت» (فهمیدن راه) و «علم و حکمت» و «رضایت» به دست میآید و آمده است یا از راه «اجبار» و «اکراه» و «زور» و «خشونت» و «انقیاد» و «سلطهٔ» جبارانهٔ گروهی اوباش و راهزنان مسلح که هدفی جز کسب غنایم و تاراج جان و مال و ناموس مردمان نداشتهاند؟ آیا «ولایت» و «هدایت»، چه دینی و چه غیردینی، اصلاً میتواند همراه با «اجبار» و «اکراه» و «قساوت» و «جنایت» و «خشونت» باشد؟ پس تفاوت «وَلایت» و «وِلایت» با «قدرت» و «زور» و «حکومت» چیست؟

از شگفتیها و وارونگیهای عصرماست که جبّاران بر «جبّاریت» نام «ولایت» و «هدایت» و «ارشاد» میگذارند و بر ریختن خون آزادیخواهان و دادخواهان نام «حجامت»! «آخوندها» و «ملایان» و «مُفتیان» و دیگر عمامهداران و دستار بر سران و عبا و قباپوشانی که ما امروز در جهان اسلام به نام «فقیه» و «طالب» و «داعش» در زیر «لباس» و پرچم «دین» میشناسیم اکنون به زور «چماق و باتوم و تفنگ اوباش و زندان و تازیانه و تعزیر دلبخواهانهٔ قاضیان حکومتی شریعت» چندان نیازی نمیبینند که فهم خود از دین و شریعت را همچون عالمان هر رشتهٔ دیگری بهطور آشکار به بحث بگذارند و اجماع «عالمان و حکیمان» و «رضایت» مردمان را پشتوانهٔ «ولایت» و احکام خود قرار دهند. آنان نمایندگان و متولیان «خودخواندهٔ» دیناند و همینکه بتوانند به یاری جماعتی مسلح از اوباش سنگدل و غارتگران اموال عمومی با ارعاب و ارهاب و زدن و کوفتن و شکنجه و تجاوز و کشتن مردمان و مصادرهٔ اموال آنان چند روزی بیشتر بر تخت حکومت و ریاست تکیه زنند و اموال مردمان را غارت کنند یا با بیکفایتی خود به باد فنا دهند برایشان کافی است. اما برای کسانی که جویندهٔ دانش و خواستار حقیقت باشند و بخواهند دست کم به «گفتار» و «کردار» مسلمانان امروز و دیروز، با همهٔ گوناگونی مذهبی و فرقهایشان، از چشمانداز منابع تاریخی و پذیرفتهشده برای همهٔ مسلمانان به مسائل بنگرند این پرسش همواره گشوده است که گفتار و کردار مسلمانان امروز، دست کم تا چه اندازه با خود «کتاب»، عجالتاً «سنّت و عقل و اجماع» به کنار، سازگار است؟
«جبّار» یکی از مفاهیم بنیادی قرآن در نکوهش حاکمان و فرمانروایان و رفتار مردمان است. در اینجا میکوشیم نگاهی اجمالی به توصیف قرآن از «جبّاران» و معنای «جبّار» در اندیشهٔ سیاسی عهد باستان بیفکنیم و ببینیم آیا «دین» خود میتواند به شیوهای جبّارانه رفتار کند؟ یا «دین الهی» هم مانند «انقلابهای انسانی» جهان سومی دو گفتار و کردار دارد: یکی پیش از پیروزی و به دست آوردن قدرت و زور، و دیگری پس از پیروزی و به دست آوردن قدرت و زور!

۱. «جبّار» و «جبّاریت» در اندیشهٔ سیاسی عهد باستان 

مفهوم «جبر» یا «زور» و «اکراه» یا «ناخشنودی» از جمله مفاهیمی است که تصور چیستی آن بر هر انسانی به تجربه آشکار و بدیهی است، چرا که هر انسانی بارها طعم «اجبار» و «اکراه» خود از انجام دادن کاری را با تمام وجود خود چشیده است. بنابراین، معنا و مفهوم «اجبار» و «اکراه» مفهومی یکسره انتزاعی نیست که به بحث لغوی و فلسفی چندانی نیاز داشته باشد. ما در جایی که اراده و خواست و میل فاعلی به انجام کاری نباشد و کسی یا چیزی او را به کاری برخلاف میلش وادارد از «اجبار» و «اکراه» سخن میگوییم. و البته «اجبار» از «اکراه» ناگوارتر و شدیدتر است، چون اجبار میتواند با خشونت عریان و به کارگیری زور همراه باشد. در زندگی هرروزی این «اجبار» و «اکراه» از کودکی تا مرگ با ماست و برخاسته از روابط ما با دیگران یا مناسبتهای اجتماعی است، چه در خانه و خانواده و جمع دوستان و همکاران و چه در جامعه. اما هنگامی که به «اجتماع» و «جامعه» در کلّ میرسیم این «اجبار» و «اکراه» بسیار شدیدتر و در فرمانروایی «دولت» بسیار خشنتر و حتی دردناکتر و مرگبارتر و شکنجهآمیزتر و خونینتر میشود. آنچه «دولت» را بسیار خشن و زورگو و ستمکار میسازد، اگر حکومت او بر اساس «عدالت» و «رضایت عمومی» و «قانون برخاسته از ارادهٔ عمومی» نباشد، «خواست فرمانبرداری» یا «اطاعت» بی قید و شرط از او در همه جا و همه وقت است. اما چنین چیزی برای انسانهایی که دارای خواستها و عقاید و منافع گوناگوناند چگونه ممکن است؟ «جبر» و «اکراه» دولتها از همین جا آغاز میشود که دولتی «رضایت» عمومی حکومتشوندگان را نداشته باشد، پس میباید به ضرب و زور و قتل و غارت و تجاوز و شکنجه حکومت کند. اما، شگفت آنکه، عقل و عرف و شرع، هر «اجبار» و «اکراه» در معاملات و عقود را ناروا و باطلکنندهٔ عقد و معامله میشمارند، پس چگونه است که فقیهان «جبّاریت» حکومتهای خودخواندهٔ خودشان را «ولایت» مینامند و «اجبار» و «اکراه» را ناروا نمیشمارند و خود به «جبر» و به «عنف» و به «زور» و با «ستم» حکومت میکنند؟

«جبّار» از جمله کلماتی است که در قرآن از آن یاد شده است و حتی یکی از نامهای خداوند نیز هست، همان گونه که «متکبّر» نیز هست. اما «جبر» و «کبر» منحصر به خداوند و متوقف در اوست، چون او آفریننده و گردانندهٔ جهان است و میباید بر افعال و اعمال آفریدههای خود مسلط باشد تا گزندی به نظام آفرینش او نرسد، بنابراین او «جبّار» است چون هر ارادهٔ دیگری را در هم میشکند و چیزی یا کسی را یارای ایستادگی در برابر ارادهٔ او نیست. گردش امور جهانی مادّی لازم میآورد که نسبت علت و معلول چنان بر همه چیز حاکم باشد که حتی برگی از درخت نیز بدون علت و بدون پیشبینی قبلی از درخت نیافتد، وگرنه همه چیز به هم خواهد ریخت و جهان از هم میپاشد. اما «انسان» ظاهراً تنها موجود آزاد در این جهان است، موجودی که میتواند در میان دیگر هستها «خدایی» و «سروری» کند و حتی خود را سرور همهٔ «هستها» یا «کائنات» بعد از خدا بداند و همچون خدا در جهان دخل و تصرف کند. بنابراین، همواره این خطر هست که انسان «طغیان» کند و کوس «خدایی» بزند.

اما آدمیان یا دیگر موجودات را به «جبر» و «کبر» چه کار؟ آیا «انسان» را میرسد که بر جای خدا تکیه زند و بر آفریدگان همنوع خودش به «جبر» و «کبر» حکومت کند یا زمین را «تباه» کند و همهٔ منابع و حیوانات آن را نابود کند و بر همه چیز سلطه داشته باشد؟ پس اگر خدا غیور باشد، چنین اجازهای به هیچ انسانی نخواهد داد که او نیز «جبّار» و «متکبر» باشد و به دیگر آدمیان بزرگی بفروشد. او جبّاران و متکبران را از تخت کبریاییشان فرو میکشد و به زیر میآورد. او جبّاران و متکبران را در هم میشکند و خُرد میکند، چون هیچ چیز و هیچ کس حق ندارد خود را برتر از دیگر آفریدگان او بداند، همه آفریدهاند و نیازمند و رهسپار نیستی. پس اکنون ببینیم میان «جبّار» قرآن و «جبّار» در اندیشهٔ سیاسی چه ارتباطی برقرار است.

۲. تفاوت «جبّار» و «خدایگان» و «مستبد» و «خودسالار/خودکامه» و «دیکتاتور»

رخی مترجمان انگلیسی قرآن، از جمله پیکتال، از کلمهٔ “tyrant” در ترجمهٔ «جبّار» عربی و دیگر کلمات قرآنی مانند «ظالم» سود جسته‌اند، اما این کلمه‌ ترجمهٔ تحت‌اللفظی «جبّار» در عربی نیست، بلکه ترجمهٔ فرهنگی آن است. مفهوم «جبّاریت» (“tyranny”) و نام «جبّار» (“tyrant”) از قدیم‌ترین مفاهیم و نام‌ها در اندیشهٔ اجتماعی و سیاسی است که همهٔ ملت‌هایی که به تشکیل «دولت» یا «نظام سیاسی» رسیده‌اند کم و بیش آن را با تمام وجود خود تجربه کرده‌اند. اما یونانیان، برخلاف مردمان دیگر سرزمین‌های متمدن عصر خود که تنها «نظام پادشاهی» را می‌شناختند، به دلیلی جغرافیایی و فرهنگی نخستین مردمانی بودند که نظام‌های سیاسی مختلفی را به خود دیدند و خصوصیات آنها را به دقت توصیف و ثبت کردند. این میراث به افلاطون و ارسطو نیز رسید و اصطلاحات و توصیف‌هایی که آنان برای مفاهیم سیاسی کردند تا امروز مرجعی برای همهٔ اندیشوران و نظریه‌پردازان اندیشهٔ سیاسی است. ما در زمانی حدود یک هزاره پیش‌تر از ظهور اسلام توصیفی فلسفی از «جبّاریت» و «جبّار» در میان یونانیان در دست داریم. .

ما امما امروز برای کسی که به‌تنهایی حکومت می‌کند و «قدرت مطلق» یا «ولایت مطلقه» در حکومت دارد و فرمانروایی او با «رضایت» مردمان نیست و با مصادرهٔ اموال و حکومت نظامی و بگیر و ببند و ضرب و زور و کشت و کشتار و زندان و شکنجهٔ‌ مخالفان نظام و افکندن رعب و وحشت بر جامعه حکومت می‌کند چهار اصطلاح با دلالت‌های معنایی متفاوت در زبان‌های اروپایی داریم که سه‌تای آنها یونانی و یکی دیگر لاتینی یا رومی است:

۱) «جبّار» (“tyrant”)، ۲) «خدایگان» (معنای پس از قرن هجدهم در زبان‌های اروپایی= «جبار»/«مستبد»، “despot”)، ۳) «خودسالار» و «خودکامه» و «مستبد» (“autocrat”)، ۴) «دیکتاتور» (“dictator”).

ما در زبان فارسی امروز از کلمات عربی «جبّار» و «مستبد» و کلمات فارسی «خودسالار» و «خودکامه» و «دیکتاتور» اروپایی به جای این چهار عنوان اروپایی استفاده می‌کنیم و تقریباً هر پنج‌ تای آنها را به یک معنا به کار می‌بریم. اما این کلمات هر کدام دال بر خصوصیاتی متفاوت‌اند که می‌باید به تمایز آنها توجه کرد.

۱. «جبّار» (“tyrant”). کلمهٔ “tyrant” که در زبان‌های اروپایی امروز برای اشاره به «فرمانروایی با قدرت مطلق» به کار می‌رود از کلمه‌ٔ یونانی «تورانوس» (“τύραννος”) آمده است که خود به احتمال بسیار برگرفته از زبان‌های شرقی و آسیایی است. این کلمه به خودی خود در زبان یونانی هیچ معنای بدی نداشت و به معنای «فرمانروای شهر» بود. اما این کلمه در زبان یونانی معنای بدی یافت چون برای فرمانروایان یا پادشاهانی به کار ‌رفت که حکومت یا ولایت مطلقه و فردی داشتند، «بی‌قانون» بودند (قانونی که نسبت میان شهروندان و فرمانروایان را تنظیم کند)، غاصب و نامشروع بودند، به زور یا با خدعه و نیرنگ، با بیرحمی و سنگدلی، بدون رضایت عمومی، و با استفاده از سربازان مزدور حکومت می‌کردند و برای خود محافظانی مخصوص داشتند که فقط به آنان وفادار بودند، و مقصودشان از حکومت نه فراهم آوردن «خیر عمومی» بلکه برآوردن تمایلات و خواسته‌ها و منافع خودشان و مزدوران و همپیمانان‌شان بود.

۲. «خدایگان» (“despot”). یونانیان از کلمهٔ «دسپوتس» (“δεσπότης”) برای اشاره به شاهان ایران و دیگر نظام‌های پادشاهی عصر خودشان همچون مصریان استفاده می‌کردند. کلمهٔ «دسپوتس» بونانی به معنای «سرور» و «آقا» و «ارباب» و «خداوندگار خانه» یا «خدایگان» است و به نظر می‌آید که ترجمه‌ای دقیق برای کلمهٔ «خدای» (صاحب، مالک، سرور، دارنده) در فارسی میانه باشد. ارسطو میان «جبّار» و «خدایگان» فرق می‌گذاشت و هردو را از جهتی مشابه و از جهتی متفاوت می‌دید. هم «جبّار» و هم «خدایگان» قدرت مطلق دارند، و هردو با رعایا یا مردمان زیر حکومت خود مانند «برده» رفتار می‌کنند، اما در حالی که جبّار با استفاده از «زور» حکومت می‌کند خدایگان به‌ندرت از «زور» استفاده می‌کند. در واقع، خدایگان با نوعی «رضایت» از سوی مردمی رو به روست که بر آنان حکومت می‌کند. چون در این نظام مردمان وابستگی خود به «خدایگان» و فروتری خود را پذیرفته‌اند و باور دارند که قادر به ادارهٔ مستقل امور زندگی خود نیستند. ارسطو در اینجا به نظریهٔ «بردگی طبیعی» خود متوسل می‌شود که بنا برآن برخی أدمیان ذاتاً نیازمند سرپرست و سروری‌اند که عهده‌دار فراهم کردن ضروریات زندگی آنان باشد و به آنان فرمان دهد و به جای آنان تصمیم بگیرد، مانند «پدر» یا «خداوندگار خانه» که فراهم کردن گذران زندگی تمام اهل خانه از همسر یا همسران تا فرزندان و خدمتکاران و کارگران و همهٔ زیردستان و کسانی که برای او کار می‌کنند با اوست. یونانیان از «دسپوتس» یا «خدایگان» همچون «تورانوس» یا «جبّار» با نفرت و خواری یاد نمی‌کردند و آن را حتی لقبی افتخارآمیز می‌شمردند. آنان در واقع مردمی را خوار می‌شمردند که خودخواسته تن به بردگی داده بودند و ذاتاً «وابسته» بودند!

اما کلمهٔ یونانی «دسپوتس» یونانی در گذار به عصر روشنگری اروپایی و در قرن هجدهم به واسطهٔ منتسکیو و دیگر روشنگران اروپایی بود که معنا و تعریفی معادل «جبّار» یافت و مفهوم نفرت‌انگیز «استبداد شرقی» (“oriental despotism”) از همین جا وارد کتاب‌های فلسفی و ادبی اروپایی شد. در ترجمه‌های فارسی امروز “despotism” معمولاً به «استبداد» ترجمه می‌شود. «استبداد» در زبان عربی در مقابل «مشاوره» (با دیگران رای زدن) و به معنای «خودرأی» است و لزوماً به معنای «جبّار» یا استفاده از «خشونت» برای بازداشتن دیگران از به کار بردن اراده و ابراز نظرشان نیست. شخص می‌تواند «خودرأی» باشد، اما دیگران را به زور به کاری وا ندارد. او فقط به سخن کسی گوش نمی‌دهد. آدم «خودرأی» گاهی ممکن است همچون پدری خیرخواه باشد که به درخواست و نظر و انتخاب فرزندانش اعتنایی ندارد و آنچه را خود مصلحت می‌داند عمل می‌کند و به لطایف‌الحیلی فرزندانش را (با نشان دادن خشم و دلخوری و ناخشنودی یا با برانگیختن احساسات و عواطف از درون) «مجبور» می‌کند کار دلخواه او را انجام دهند و چه بسا در آینده هم معلوم شود که نظر او درست بوده است و فرزندان از این جهت از او سپاسگزار هم باشند (مانند پدری که مانع از تحصیل فرزندانش در برخی رشته‌های دانشگاهی کم‌درآمد می‌شود و آنها را به خواندن پزشکی و مهندسی واداشته است تا در آینده پولدارتر یا خوشبخت‌تر زندگی کنند! یا در انتخاب همسر برای فرزندانش دخالت کرده است و آنها را از عشق و عاشقی برحذر داشته است و حسابگرانه و کاسبکارانه به جای آنها تصمیم گرفته است و از قضا پیوندی خوب هم از آب درآمده است!). اما این بدان معنا نیست که پدر «خودرأی» یا «مستبد خیرخواه» فرزندانش را می‌کشد یا شکنجه و کور می‌کند یا به آنها تجاوز می‌کند یا حق دارد چنین کارهایی بکند تا آنها را به کار دلخواه خود مجبور کند، چون «خیر» آنها را می‌خواهد و آنان باید به هر ضرب و زوری که شده به همان «راهی» بروند که او می‌خواهد یا «مصلحت» می‌داند! «خودرأی» یا «مستبدی» که چنین کند «جبّار» است، و نه فقط «خودرأی» یا «مستبد» یا «دیکتاتور»! در دورهٔ جدید فرهنگ اروپایی اصطلاح «مستبد روشن‌اندیش» (“enlightened despot”) و «دیکتاتور خیرخواه» (“beneficent dictator”) برای کسانی به کار می‌رفت که گمان می‌رفت با «خیرخواهی» اما با «خودرأیی» و انحصار قدرت در خود در پی توسعهٔ کشور و فرهنگ مردم خود بودند و گاه با شدت و خشونت با خرافات مبارزه می‌کردند.

با این همه، ریشه‌های «خدایگانی» و «استبداد شرقی» و رضایت عموم مردم به رفتار برده‌وار در برابر «قدرت» پدرانه یا شبانی را باید در ادیانی جست که مردمان را به گونه‌ای بار می‌آوردند که فروتری خود را در برابر «شاهان» بپذیرند و آنان را «فرستادهٔ» خدا بینگارند (حق الهی شاهان برای حکومت) و این چیزی است که ارسطو به آن توجهی ندارد. این توجه را ما از میشل فوکو می‌آموزیم. رجوع شود به، مقالهٔ من: «راعی و رعیت». در آینده دربارهٔ این نسبت و این مفهوم مشروح‌تر خواهم نوشت.

۳. «خودسالار» و «خودکامه» (“autocrat”). کلمهٔ «خودسالار»، یا «اوتوکراتور» (“αὐτοκράτωρ”).در یونانی، در اواخر قرن پنجم پیش از میلاد برای سپهسالارانی («استراتگوی». کلمهٔ امروزی «استراتژی» در زبان‌های اروپایی که به معنای «طرحریزی» و «برنامه‌ریزی» است از «استراتگوس» یونانی به معنای «سپهسالار» گرفته شده است) به کار می‌رفت که اجازه داشتند در هنگامی که از آتن بسیار دور بودند برخی تصمیم‌های نظامی یا سیاست خارجی را خود به تنهایی بگیرند و از مقام بالاتری دستور نگیرند و خودمختار باشند. این اصطلاح بعدها برای فرماندهانی به کار رفت که انحصار قدرت را به دست آوردند و دیگر هیچ مقامی بر فراز آنان وجود نداشت، حتی «قانون»! کلمهٔ «امپراتور» («فرمانده») در زبان لاتینی بعدها همین معنا را یافت و در زبان یونانی جدید نیز «امپراتور» را به «اوتوکراتور» ترجمه می‌کنند.

کلمهٔ «خودسالار» نیز همچون «خدایگان» در گذشته ارج و قربی داشت و شاهان و سلاطین برای خود از این عنوان با افتخار یاد می‌کردند. در واقع، «خودسالاری» می‌توانست چیزی باشد میان «یکه‌سالاری» (“monarchy”) یا پادشاهی قانونمند و «دیکتاتوری». اما «خودسالاری» (“autocracy”) امروز بیشتر به معنای «خودکامگی» فهمیده می‌شود. نظام‌های «خودسالار» یا «خودکامه» امروز به نظام‌هایی گفته می‌شود که انحصار مطلق «قدرت» در دست یک فرد یا حتی یک گروه است و «نظام» به مقتضای روزگار و اوضاع و احوال حتی می‌تواند «آزادی‌هایی» را نیز به مردم بدهد، اما اصل اساسی در این‌گونه نظام‌ها «القا» یا «مغزشویی» و «تبلیغات» و «خدعه» و «نیرنگ» و «سرکوب» مخالفان و استفاده از دین و ایدئولوژی و ملیت یا نژاد یا هرچیز دیگری است که بتواند به «خودکامگی» نظام حاکم مشروعیت ببخشد.

۴. «دیکتاتور» (“dictator”). کلمهٔ «دیکتاتور» امروز به فرد یا گروهی کوچک از افراد اشاره دارد که انحصار مطلق قدرت را در اختیار دارند. اما این کلمهٔ لاتینی هم مانند «تورانوس» و «اوتوکراتور» و «دسپوتس» یونانی نه به‌طور تحت‌اللفظی معنای بدی دارد و نه در آغاز معنایی بدی داشت. «دیکتاتور»، به معنای «کسی که تصمیم می‌گیرد»، عنوانی بود که سنای رُم/روم به کسی می‌داد که در «هنگام اضطرار» اختیارات ویژه می‌یافت و بر جمهوری حکومت می‌کرد و با تصمیم‌های خود «خیر عمومی» را دنبال می‌کرد. اما این کلمه هم مانند «تورانوس» یونانی رفته رفته معنای بدی یافت و برای شخصی به کار رفت که قدرت بسیاری دارد و از آن سوءِ استفاده می‌کند، انتخابات و آزادی‌های مدنی را برمی‌چیند، «وضعیت استثنایی» بر کشور اعلام می‌کند، «فرمان» را به جای «قانون» می‌‌نشاند، و مخالفان سیاسی را به‌شدّت سرکوب می‌کند و همه چیز را حول «شخصیت» رهبر شکل می‌دهد و «شخصیت‌پرستی» یا «رهبرپرستی» را ترویج می‌کند. «دیکتاتوری»، به معنای بد، از همان دوران روم آغاز شد و یکی از قربانیان آن نیز «یولیوس کایسار/جولیوس سزار» بود که به دلیل همین «دیکتاتوری» کشته شد. در عصر جدید، از نیمهٔ دوم قرن نوزدهم، «دیکتاتور» نخست به معنای مثبت رواج یافت، اما باز رفته رفته معنای بد یافت. مارکس شرمی از آن نداشت که از «دیکتاتوری پرولتاریا» سخن بگوید، یا مارکس‌گرایانی که بعدها هوادار او شدند. بسیاری از انقلابی‌های قرن نوزدهم یا بیستم، به نوعی «دیکتاوری خیرخواه» یا «ولایت پدرانه» یا «استبداد روشن‌اندیشانه» باور داشتند. نظام‌هایی که امروز به نام «ولایت‌خواه» (“authoritarian”) یا «ولایی» می‌شناسیم از همین دست توجیهات را برای خود دارند. از جمله کسانی که از آنان به عنوان «دیکتاتورهای خیرخواه» یا «مستبدان روشن‌اندیش» یاد می‌شود، عبارت‌اند از: مصطفی کمال آتا ترک در ترکیه و مارشال تیتو در یوگسلاوی. اما آیا «رضا شاه» یا «محمدرضا شاه» را هم می‌توان «مستبد روشن‌اندیش» یا «دیکتاتور خیرخواه» نامید!؟ «دیکتاتور خیرخواه» و «مستبد روشن‌اندیش» هنوز هم هوادارانی دارد.

ما در زبان فارسی، از منابع کهن تا امروز، هر سه اصطلاح «جبّار» و «مستبد» و «خودکامه» را می‌بینیم و اصطلاح «دیکتاتور» نیز امروز از راه زبان‌های اروپایی و ترجمه به صورت اصلی در زبان ما در گردش است. اما اینکه میان اینها چه تمایزی هست و آیا متفکران سیاسی یا ادیبان ما میان آنها تمایزی گذاشته‌اند، من تاکنون در جایی چیزی ندیده‌ام. از آنچه در کاربرد عمومی در مقالات روزنامه‌ای و دانشگاهی و صفحات فضای مجازی می‌توان فهمید این است که کسی به این تمایزهای معنایی و مفهومی توجهی نداشته است و افراد معمولاً «جبّار» و «مستبد» و «خودکامه» و «دیکتاتور» را به یک معنا و به‌طور مترادف به کار می‌برند.

۳. «جبّار» در قرآن

قرآن از کلمات «جبّار» و «مستکبر» و «طاغوت» برای اشاره به «بالادستان» و «قدرتمندان» و «دولتمردان» و «صاحب‌منصبان حکومتی» یا «اولیای امور» سود می‌جوید. اما، از میان این سه، «جبّار» از همه چشمگیرتر و عام‌تر است، چرا که به گفتهٔ قرآن هرکس، حتی پیامبران نیز، می‌تواند همچون «جباران» رفتار کند و هرکس می‌تواند تشخیص دهد که چه کسی «جبّار» است. کلمات «جبّار» و «مستبد» در عربی و «خودکامه» در فارسی، برخلاف کلماتی که در یونانی و زبان‌های اروپایی امروز برای اشاره به همین مفاهیم به کار می‌روند، به واقعیتی که به آن اشاره می‌کنند بسیار نزدیک‌ترند و توصیفی‌اند و به ناگزیر همواره معنای بد دارند. آنها، در واقع، توصیفی پدیدارشناختی‌اند از «آنچه هست». «جبّار» و «مستبد» و «خودکامه» کلماتی‌اند در توصیف «طبیعت» شخصی که به این صفات دچار است و «ماهیت» یا «ذات» او را در قالب کلمات می‌آورند. اکنون ببینیم که قرآن چه توصیفی از «جبّار» دارد و او را چگونه به ما معرفی می‌کند.

۱. «جباراً فی‌الارض»

شاید جالب توجه‌ترین اشاره‌ای که در قرآن به جبّاران شده است آیهٔ ۱۹، سورهٔ قصص، باشد که در آنجا «جبّاران» (والیان، اولیای امور، زورگویان) و «مصلحان» (پیامبران، دادخواهان، درست‌کاران، صلح‌دهندگان/آشتی‌دهندگان) در مقابل یکدیگر قرار می‌گیرند و با یکدیگر مقایسه می‌شوند. اما داستان از آیهٔ ۱۵ آغاز می‌شود. موسی (ع) در هنگام گردش در شهر به دو مرد برمی‌خورد که با یکدیگر زد و خورد می‌کنند. یکی از آنان از «پیروان» (شِيعَتِهِ) اوست و دیگری از «دشمنان» (عَدُوِّهِ) او. آن که «شیعه» یا «پیرو» اوست از او یاری می‌طلبد و موسی هم پا به میدان می‌گذارد و با کوفتن مشتی به آن مرد او را می‌کشد. اما پس از آن از کردهٔ خود پشیمان می‌شود و آن را «عمل شیطان» می‌شمرد و به درگاه خدا توبه می‌کند و از او آمرزش می‌طلبد. خدا هم البته می‌بخشد. موسی پس از آمرزش خدا با خدا عهد می‌بندد که دیگرهرگز از مجرمان پشتیبانی نکند (قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِّلْمُجْرِمِينَ)، حتی اگر آن مجرمان از «شیعیان» او باشند. روز بعد موسی در حالی که از تعقیب مقامات به دلیل جرمی که مرتکب شده بیمناک است باز در هنگام پرسه زدن در شهر به همان کسی برمی‌خورد که دیروز از او یاری خواسته بود. او باز با کسی دیگر دست به گریبان شده است و باز از موسی یاری می‌خواهد. موسی به او می‌گوید که تو گویا واقعاً دنبال درد سر می‌گردی (لَغَوِيٌّ مُّبِينٌ). آن‌گاه چنان‌که گویی عهد روز گذشتهٔ خود با خدا را فراموش کرده باشد باز به سوی این دشمن جدید که به گفتهٔ قرآن دشمن هردو آنهاست یورش می‌برد، اما این دشمن جدید که از کار روز گذشتهٔ موسی نیک آگاه است به او انذاری می‌دهد که او را از دست به گریبان شدن با آن مرد باز می‌دارد: «مگر می‌خواهی زورگویی (جبّار) در زمین باشی و نمی‌خواهی از درست‌کاران یا آشتی‌دهندگان (مصلحین) باشی!» به نظر می‌آید که همین سخن کافی است تا موسی از زد و خورد با آن مرد دست بکشد. پس از آن کسی دوان دوان به سوی موسی می‌آید و به او خبر می‌دهد که مقامات در صدد دستگیری و کشتن او هستند. موسی از شهر خارج می‌شود و خدا راه دیگری پیش پای او می‌گذارد.

روایت قرآن از داستان موسی پرسش‌های بسیاری برمی‌انگیزد: ۱) موسی هنگامی که دو نفر را در خیابان در حال زد و خورد می‌بیند به جای آشتی دادن یا صلح دادن (اصلاح) آن دو به طرفداری از هوادار خود برمی‌خیزد و طرف دیگر را به پشتیبانی از کسی دیگر در نزاعی ناخواسته می‌کشد! ۲) از کردهٔ خود پشیمان می‌شود و توبه می‌کند. ۳) قصاص یا دیه‌ای برای او در کار نیست. ۴) خدا موسی را می‌بخشد: پس حق‌الناس و حق بازماندگان چه می‌شود؟ ۵) موسی روز بعد باز فراموش می‌کند که توبه کرده است و باز می‌خواهد همان کار دیروز را تکرار کند؟ ۶) اگر «دشمنش» به او «انذار» نداده بود و رفتار او را با «جبّاران» مقایسه نکرده بود، آیا موسی از رفتار خود دست می‌کشید؟ ۷) اگر مقامات شهر موسی را دستگیر می‌کردند و به جرم کشتن یک یا دو نفر در زد و خوردی خیابانی او را قصاص می‌کردند و می‌کشتند، آیا ملامت‌شدنی بودند و پیامبری را کشته بودند و به شهادت رسانده بودند، یا عدالت را اجرا کرده بودند؟ ۸) آیا پس از آن پیامبری باقی می‌ماند که قوم بنی اسرائیل را از سلطهٔ « طاغوت» آزاد کند و «زمین موعود» را برای آنان فتح کند؟ ۹) خدا (از راه وحی) نیست که موسی را از نقشهٔ دشمنانش برای کشتن او آگاه می‌کند.

ما اکنون نمی‌خواهیم به این پرسش‌ها بپردازیم. آنچه آشکار است این است که قرآن، و نیز عموم مردم، کسی را که با مشت و لگد، و امروز البته با باتوم و تفنگ ساچمه‌زن و گلولهٔ رنگ‌پاش (پینت‌بال) و گاز اشک‌آور و گازهای تهوع‌آور و خفه‌کننده و شوکر برقی و هزاران وسیلهٔ سرکوب‌کنندهٔ دیگر علیه غیرنظامیان و افراد نامسلح، به جان کودکان و نوجوانان و زنان و سالخوردگان بی‌دفاع و بی‌سلاح، می‌افتد «جبار» می‌نامند. «جبار» کسی است که فقط و فقط با «زور»، با مشت و لگد یا با ابزارهای کشنده، با مردم رفتار می‌کند تا آنان را به کاری وادارد یا از کاری بازدارد که می‌خواهد.

۲. «جبار عنید»

آیهٔ ۵۹، سورهٔ هود تصویر دیگری از «جبار ستیزه‌جوی» («جبار عنید») می‌دهد. قوم «عاد» هلاک می‌شوند چون «پیروی» از «جبار ستیزه‌جوی» را برمی‌گزینند. خدا پیامبرش هود و پیروان او را نجات می‌دهد و قومی را که از جبار پیروی می‌کنند نابود می‌کند.

«وَتِلْكَ عَادٌ جَحَدُواْ بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَعَصَوْاْ رُسُلَهُ وَاتَّبَعُواْ أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ»

در جایی دیگر، آیهٔ ۱۳۰، سورهٔ الشعراء، باز هود را می‌بینیم که قوم خود را به «جباران» تشبیه می‌کند که «چون حمله می‌آورند همچون جباران حمله می‌آورند» («وَإِذَا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ»)

آیهٔ ۱۵، سورهٔ ابراهیم نیز باز از «جبار عنید» سخن می‌گوید. کافران به پیروان پیامبران گذشته سخت می‌گرفتند و آنان را از سرزمین مادری‌شان بیرون می‌راندند و آزار می‌کردند و این البته کاری است که پیروان همهٔ ادیان هنگامی که در قدرت باشند با پیروان ادیان دیگر بسیار می‌کرده‌اند و به‌ندرت می پذیرفته‌اند که دینی جدید تبلیغ شود و پیروانی بیابد. جنگ ادیان و مذاهب تاریخ بشر را بسیار خونین کرده است. از همین رو پیامبران از خدا گشایشی می‌خواستند تا جباران نابود شوند.

«وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ»

۳. نهی محمد (ص) از مجبور کردن دیگران به «دین»

آیهٔ ۴۵، سورهٔ ق، هشداری است به محمد (ص) (و دیگران) تا بداند (و بدانند) که پیامبر (رسول) جز انذار و ابلاغ پیام وظیفه‌ای ندارد. او حق ندارد کسی را «مجبور» به کاری کند، چون این کار «جباران» است. پیامبران پنددهنده و بیم‌دهنده از خدایند تا انسان‌ها به درست‌کاری بگروند. پاداش یا مکافات آنها با خداست. هرکه پند گرفت به سود خود پند گرفته است و هرکه پند نگرفت به زیان خویش کوشیده است. «حقیقت» و «علم» و «حکمت» و «هدایت» نسبتی با «زور» ندارد.

«نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ وَمَا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخَافُ وَعِيدِ»

۴. مُهر خدا بر دل متکبران و جباران

کسانی که متکبر و جبارند قادر به شنیدن و دیدن و فهمیدن نیستند. همین بستن خودخواستهٔ چشم و گوش است که آنان را به نیستی می‌کشاند. آنان بسیار دوست دارند که دیگران را نیز از دیدن و شنیدن و فهمیدن باز دارند. از همین روست که مشتاق خاموش کردن هرصدای دیگری غیر از صدای خودشان‌اند. آنان هرچیز و هرکس را که غیر از خودشان باشد برنمی‌تابند. متکبران و جباران آزادی اندیشه و بیان را برنمی‌تابند و هربار بر آن نامی می‌گذارند، گاهی مخالفت با دین پدران، گاهی مخالفت با آداب و رسوم ملی، و گاهی گمراهی و فسق و فجور و فحشا. آنان ارزشی برای قضاوت و فهم شخصی افراد قائل نیستند و به خود حق می‌دهند به جای هرکس و برای هرکس تصمیم بگیرند که چه بشنود و چه ببیند و چه بخواند و چه بپوشد و چه بخورد، بی‌آنکه دلیلی استوار برای کارهایشان داشته باشند و از معرکهٔ آراء پیروز بیرون آمده باشند و مردمان سخن آنان را پذیرفته باشند. آنان فقط با «زور» سخن می‌گویند و فقط «اطاعت» می‌خواهند. همین ناشنوایی و نابینایی است که سبب می‌شود خدا بر دل‌های آنها نیز مهر زند تا بیشتر در تاریکی فرو روند و سریع‌تر برافتند. آیهٔ ۳۵، سورهٔ غافر، بر این بستگی چشم و گوش و دل‌های متکبران و جباران تأکید می‌کند:

«الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ»

۵. زورگویی به والدین

جباریت یا زورگویی منحصر به فرمانروایان یا اولیای امور نیست، هرچند در آنها بزرگ‌تر و شدیدتر و سنگدلانه‌تر است. ما در هر نسبتی با «دیگری» می‌توانیم به فردی «جبار» تبدیل شویم ــــ کسی که می‌خواهد سخن خود را به زور به دیگران بقبولاند یا کسی را به زور به کاری وادارد. بزرگ‌تر به کوچک‌تر زور می‌گوید، و قوی‌تر به ضعیف‌تر. در کودکی والدین به کودکان‌شان زور می‌گویند و در هنگامی پیری فرزندان شان‌اند که به آنان زور می‌گویند.

قرآن در آیهٔ ۱۴، سورهٔ مریم، «جباریت» را در مقابل «مهربانی و پاکی» قرار می‌دهد. خدا به یحیی از کودکی نبوت می‌بخشد و او را «مهربان و پاک و با تقوا» می‌سازد. او به پدر و مادرش نیکی می‌کند و «جباری سرکش» («جَبَّارًا عَصِيًّا») نیست.

«وَبَرًّا بِوَالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُنْ جَبَّارًا عَصِيًّا»

قرآن در آیهٔ ۳۲، همین سورهٔ مریم، همین خصلت را برای عیسی بن مریم نیز یادآور می‌شود که او نیز به مادرش نیکی می کرد و «جباری نافرمان» («جَبَّارًا شَقِيًّا») نبود.

«وَبَرًّا بِوَالِدَتِي وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّارًا شَقِيًّا»

سخن پایانی: «جباریت» و «ولایت»

سال‌هاست که از زبان خطیبان و واعظان و فقیهان اسلام که خود را «روحانی» و صنف خود را «روحانیت» می‌نامند می‌شنویم که به فلان شخص باید «سبلی زد»، «توی دهن این زد»، «مشتی بر دهان آن باید کوفت»، «پوست آن را باید کند»، «دست و پای این را باید شکست»، «دهان و دندان آن را باید خرد کرد» و، در یک کلام، «مرگ برضد ولایت فقیه»! اما می‌باید پرسید که این چه «ولایتی» است که باید با مشت و سیلی و زدن و کوفتن و کشتن آن را نگه داشت؟ اگر این «ولایت» است، پس «جباریت» چیست؟

آیا پدر می‌شاید و می‌باید با «زدن» و «کور کردن» و «شکستن دست و پا» و «قطع نخا» و «فلج کردن» و «شکنجه کردن» و «خرد کردن دهان و دندان» و «کوبیدن سر به دیوار» و «کشتن» فرزندانش یا «تجاوز کردن به آنها» مدعی حفظ و نگهداری و دلسوزی برای آنها و رشد آنها باشد؟ بی‌شک، می‌باید تمایزی باشد میان «جباریت» و «ولایت». آن تمایز چیست؟

شاید در این جهان هیچ موجود دیگری بجز انسان را نتوان یافت که آزاد و مختار باشد یا دست کم «احساس آزادی و اختیار» کند. به همین دلیل تنها انسان را می‌توان «موجود» گفت، چون آزاد است برای «یافتن و تعیین کردن» خودش. برای چنین موجودی هیچ چیز ناگوارتر و ناخوشایندتر و نفرت‌انگیزتر از «زور» یا «اجبار» و «اکراه» نیست. با این همه، زندگی اجتماعی آدمیان را به بسیاری از بایدها و نبایدها «مجبور» ساخته است که انسان‌ها به ناگزیر با برخی از آنها کنار آمده‌اند و با برخی دیگر هنوز در ستیزند. پیدایش «دولت» و «حکومت» و «قانون» یکی از همان اجبارهایی است که آدمیان باید خودخواسته با آن کنار بیایند و «اجبارها»ی آن را درونی و خودخواسته و ضروری و عقلانی کنند. بدون دین و دولت و حکومت و قانون انسان‌ها هرگز نمی‌توانستند از بدویت رها شوند و به تمدن گام بگذارند، اما با «جباریت» و «خشونت» و «قساوت» و «جهالت» نیز نمی‌توانند کنار بیایند. جنگ‌های داخلی خانمان‌برانداز و انقلاب‌ها نشان می‌دهند که «زور» و «اکراه» با «طبیعت انسانی» سازگار نیست و آدمیان هرگاه که بتوانند از «دین و دولت و حکومت و قانون زور» می‌گریزند تا بتوانند «دین و دولت و قانون انسانی‌تر و آزادتر»ی را جایگزین آن کنند. تاریخ تحول ادیان و تمدن‌ها و اندیشه‌های کشورداری و فرمانروایی و حقوق انسانی همه گواهی است بر چنین خواست و مبارزه‌ای. «جباران» البته در برابر این خواست همواره ایستاده‌اند. اما بقای «نوع بشر» همواره در گرو پیروزی بر همین جباران بوده است. آنجا که مردمی نتوانند به حکومت جباران پایان دهند، مرگ تمدن و ملیت و دین و فرهنگ‌شان ناگزیر است. تنها ملت‌هایی در این جهان باقی مانده‌اند که به «جبّاریت» پایان داده‌اند.

فایل پی دی آف مقاله را از اینجا بردارید: 

https://sbu-ir.academia.edu/Sahaka

https://t.me/fallosafahmshk/1014


از همین قلم و در همین باره:

«مبطلات ولایت چیست؟» (https://t.me/fallosafahmshk/869)

«راعی و رعیت» (https://t.me/fallosafahmshk/897)
 



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=677
مشاهده [ ۴۳۴ ] :: دنبالک [ ۰ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / جمعه، ۷ دی ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9