«فيلم فلان را ديدی! عالی بود»، «کتاب فلان را خواندی
مزخرف بود»، «فلانی اصلاً آدم نيست»، «استاد فلان اصلا چيزی حاليش نيست»، «فلانی
سر تا پا مزخرف میگويد»، «اين کتاب مزخرف است»، «آن کتاب عالی است».... اين يک
الگوی رايج سخن گفتن ما در زندگی روزانه است، در هنگام مصاحبت با دوستان، چه حضوری
و چه تلفنی. قضاوتهايمان را دربارهی همهچيز و همهکس به راحتی ابراز میکنيم و
تا هنگامی که کسی با نظرمان مخالفت نکند، احساس نمیکنيم که نيازی هم هست توضيحی
بدهيم که چرا چنين قضاوتی میکنيم. اما وقتی با مخالفت رو به رو شويم چه میکنيم —
شايد جا بزنيم و حرفمان را پس بگيريم، شايد شک کنيم و مردد شويم، شايد بکوشيم
توجيهی برای حرفمان بياوريم، شايد هم از کوره در برويم و دلخور شويم که چرا با
حرفمان مخالفت میشود. اين عادت روزانه شايد برای اکثر ما در همهی لحظات زندگی
باقی بماند، اما اگر بخواهيم نوشتهای را در جايی منتشر کنيم که حيثيتی برايمان
داشته باشد آنگاه چه میکنيم. آيا میتوانيم با يکی دو جمله دربارهی کتاب يا
مقاله يا فيلمی قضاوتمان را مقبول نظر ديگران کنيم؟ معمولاً، نه. اين چنين است که
ما در نوشتار از عادات گفتاریمان فاصله میگيريم و سعی میکنيم کمتر با تحسين و
تقبيح با هرچيزی رو به رو شويم، میکوشيم نشان دهيم که از روی احساسات حرف نمیزنيم
و خوشامد و خوشنيامد برايمان مهم نيست. میکوشيم نشان دهيم «عاقل»ايم و سخنمان
اعتبار کلی دارد و سليقه يا پسند شخصیمان نيست. سخنمان مستدل است و قضاوتمان
متکی به شواهد و دلايل. از همين روست که ما در نوشتار معمولاً «تنها» نيستيم،
بدين معنا که وقتی چيزی مینويسيم همواره خوانندهای را در نظر داريم که «میفهمد»
و میتواند به نوشتهمان استناد کند. از همين روست که میبينيم بسياری از ما (و دوستانمان)
بسياری از سخنان را در خلوت میزنيم، اما هرگز جرأت باز گفتنشان را در جمع يا به
صورت مکتوب نداريم و حتی گاهی آنان را قسم میدهيم که اين حرفها را جايی از قول ما
نزنند و اگر زدند حاشا میکنيم. البته اين سخنان سياسی نيست. قضاوتها يا غيبتهايی
است که پشت سر ديگران کردهايم.
در نوشتار
ما هيچگاه تنها نيستيم، حتی وقتی که خاطراتمان را مینويسيم، هميشه کسی ديگر هست
که بايد او را رعايت کنيم، چون او ما را میفهمد، ما را میبيند، او سندی در دست
دارد. اما حرف باد هواست — «من گفتم؟»، «نه، يادم نمیآيد، کی، کجا؟» در عصر
نوشتار کاغذی و چاپ نويسنده مقيد و محدود به چيزهای بسياری بود، از جمله اينکه
نوشتهی او را بسياری کسان خواه ناخواه قبل از چاپ میديدند. از همين رو نوشته
مسئوليتی داشت که قابل تقسيم و پیگيری بود. هرکس که به انتشار نوشتهای ياری میکرد
در اين مسئوليت شريک بود و از همين رو هرکس نمیتوانست هرچيزی بنويسد و منتشر کند.
سردبيران روزنامهها و مجلات و ويراستاران و ناشران هريک با توجه به مسئوليت و
جايگاهی که از حيث حرفهای و علمی برای خود قائلاند اجازهی چاپ هرچيزی را نمیدهند،
مقالهای يا نقدی که در روزنامهی صبح يا بعد از ظهر چاپ میشود شايد هرگز در
مجلهی معتبری دربارهی نقد کتاب يا مجلهای تخصصی به چاپ نرسد. اما با ظهور عصر
ديجيتال و سايبر نوشتار هم جايگاه و شأنی ديگر پيدا کرد.
يکی از
بديهای وبلاگ (برای پختگی انديشهی نويسنده)، و نه خوبيهايش (برای خواننده)، همين
است که هرنوشتهای را میتوان به سرعت منتشر کرد، بیآنکه نياز باشد کسی ديگر قبل
از انتشار آن را ببيند. نويسندگان وبلاگها نيز لزوماً نويسندگان حرفهای نيستند و
حتی اگر هم باشند شايد اصراری بر اين نداشته باشند که به سنت معهود گردن بگذارند.
شايد آنها هم احساس کنند که اين جا میخواهند راحت باشند. اينجا ديگر «رسمی» نيست.
اينجا مدرسه و دانشگاه نيست. بگذار خودمان باشيم. از همين روست که «وبلاگ» بدجوری
آدم را «لو» میدهد. اينجا شايد بيش از هرجای ديگر آدمها خودشان هستند. درست مثل
اينکه در خانهشان هستند — خيلی زود شلوار و پيراهنشان را در میآورند و عريان میشوند
و جورابهای بوگندويشان را به گوشهای پرتاب میکنند. حتی گاهی بوی عرق تنشان هم
به مشام میرسد. هر کاری که در اين صفحه میکنی، حتی وقتی که نمینويسی، خبری از
تو به ديگران میدهد و کنجکاوی آنان را برمیانگيزد. اما اگر، در ننوشتن، حدس و
گمان شايد چندان پايه و اساسی نداشته باشد، در نوشتن، اين حدس و گمانها استوارتر
میشوند. اما اين همهی ماجرا نيست.
يکی از
عناصر افشاکنندهی وبلاگها آن چيزهايی نيست که نويسنده دربارهی خودش و از خودش
مینويسد، بلکه آن چيزهايی است که دربارهی ديگران مینويسد/نمینويسد. پيوندگاههای
«ثابت» و «متغير» وبلاگها، بيش از هر عنصر ديگری در آنها، گويای خصوصيات فکری و
علايق نويسندگانشان است — حلقهی دوستان ثابت و پيوندهايی که هر از گاه به نوشتهای
داده میشود، گاهی بدون نظر، و گاهی همراه با نظر. خب، شايد بد نباشد بحثی بکنيم
در اين باره که اين نظرها و اين پيوندها چه فايدهای دارند، و چرا اکنون حتی
سايتهايی به وجود آمدهاند که فقط شامل «پيوند» و «نظر»اند — سايتهايی مانند
«صبحانه» و «هفتان» و .... اما اکنون برای من آنچه از همه مهمتر است اين است که
آيا پيوند دادن و نظر دادن هم «ادب»ی دارد يا نه.
وقتی
پيونددهندهای میخواهد مقالهای يا مطلبی را به ديگران معرفی کند به چه اصولی
بايد پايبند باشد؟ اين نظرهایی که معمولا به صورت «اسکرين تیپ» در بالای پيوند
ظاهر میشوند يا در پايين آنها نوشته میشوند، و معمولاً قابل پيوند دادن نيز
نيستند، بر چه مبنايی نوشته میشوند، آيا اينها هم از زمرهی همان «خالهزنک»بازيهايی
است که در زندگی روزانه رايج است، غيبت و پيشداوری و تبليغات است، يا ترويج و شريک
گرداندن ديگران در ذوق و دانش و ارتقای آن. استادان دانشگاه چگونه نظر خود را
دربارهی کتاب يا مقالهای ابراز میکنند؟ و روزنامهنگاران چگونه؟ و افراد عامی
چگونه؟ اين نظرها هرچه باشند، مانند هر نوشتهی ديگری از دانش و بستگيها و
دلبستگيهای صاحبشان حکايت میکند. بنابراين بايد پرسيد هرکس در پيوند دادن و
معرفی کردن مقالهای به ديگران از چه اصولی پيروی میکند.
|