امشب يکی
دوتا مطلب دربارهی مرحوم سيد احمد کسروی خواندم و بسيار ناراحت شدم. يک مطلب از
آقای خسرو ناقد بود و
ديگری از آقای پرويز
داورپناه. اما ناراحتيم بيشتر از اين بابت بود که نام کسروی مرا به ياد پدرم
انداخت. آشنايی من با نام کسروی از ديدن کتابهايی شروع شد که در کودکی در خانهمان
يافتم. اين کتابها به پدرم تعلق داشت و بيشتر از همان جزوههايی بود که در تبليغ
«آيين پاک» بود: مانند «صوفيگری»، «بهائيگری»، «شيعيگری». اين کتابها را آن موقع
نمیفهميدم و ظاهراً در زمانی که يادم نمیآمد جلدها و صفحات برخی از آنها را به
دست خودم پاره و با خودکار بر صفحات آنها خط کشيده بودم. بزرگتر که شدم، در دورهی
دبيرستان، و کسروی را که شناختم، همان پارهها را سعی کردم به يادگار نگاه دارم،
کتابهايی را که به دههی ۲۰ تعلق داشت. در سالهای قبل از انقلاب نمیتوانستم قضاوت
درستی دربارهی کسروی داشته باشم. پدرم هم نمیتوانست کمکی به من بکند. آموزگارانم
هم رفتاری دوگانه داشتند، همچون پدرم. امروز مسلماً میتوان دربارهی او درستتر و
راحتتر قضاوت کرد.
|