چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳ | 
Wednesday, 30 October 2024 | 
• برای دسترسی به بایگانی سايت قدیمی فلُّ سَفَه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی روزانه بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی زمانی بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به نسخه RSS بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.

موضوع:    
اول<۵۰۵۱۵۲۵۳

۵۴

۵۵۵۶۵۷۵۸۵۹۶۰>آخر

: صفحه


شماره: ۴۱۶
درج: شنبه، ۸ فروردين ۱۳۹۴ | ۵:۰۷ ب ظ
آخرين ويرايش: يكشنبه، ۹ فروردين ۱۳۹۴ | ۱۲:۵۱ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • خوبی «راننده» مهم نیست، خوبی «وسیلۀ نقلیه» مهم است!

وقتی از رابطۀ «راننده» («رهبر») با «وسیلۀ نقلیه» («جامعه») سخن می‌گوییم و به دنبال بهترین راه نظارت بر کار راننده برای تأمین سلامتی سرنشینان و وسیلۀ نقلیه هستیم، «خوبی» و «مهارت» راننده قبل از به دست گرفتن رانندگی «وسیله» اهمیت چندانی ندارد، چرا؟ چون راننده هر مهارتی داشته باشد و هر جوازی هم که به او داده باشند می‌تواند مربوط به گذشته باشد و در مراحل مختلف زندگی تغییر کند. بهترین راننده هم همیشه در بهترین حال نیست: او خسته می‌شود، بیمار می‌شود، پیر می‌شود، دستانش لغوه می‌گیرند، چشمانش ضعیف می‌شوند و حتی سلامت روحی و روانی‌اش را از دست می‌دهد. بنابراین، همواره لازم است بر کار «راننده» نظارت شود. به او اجازه داده نشود بیش از حد معینی در روز رانندگی کند، سلامتش زیر مراقبت باشد و به موقع خود نیز بازنشسته شود. اما آیا همین ملاحظات ساده که دربارۀ تمامی صاحبان حرفه‌ها رعایت می‌شود در خصوص «رهبران» مادام‌العمر کشورها نیز رعایت می‌شود؟ آیا آنها بازنشسته می‌شوند، آیا آنها به دلیل بی‌مبالاتی جریمه یا توقیف می‌شوند؟ آیا کسی سلامت روحی و روانی آنها را زیر نظر دارد، آیا کسی به بی‌کفایتی آنها و برکناری‌شان می‌تواند بیندیشد و آن را بر زبان آورد؟ در یک کلام، آیا هیچ نظارتی بر کار آنها از سوی تمامی افراد جامعه وجود دارد، همچون دیگر حرفه‌ها و مشاغل؟

بهترین تشبیه «جامعه» به «وسیلۀ نقلیه»: وسیله‌ای که «رانندۀ» (رهبر) آن را در هنگام رانندگی بتوان با کمترین احتمال خطر یا آسیب برای سرنشینان آن وسیله از کار برکنار کرد!

نسبت «جامعه» با «رهبر» سیاسی آن را می‌توان به رانندگی و هدایت وسایل نقلیه تشبیه کرد. در قدیم، ارابه و کالسکه و کشتی مثال‌های رایج بودند و امروز خودرو و اتوبوس و قطار و هواپیما. نظام‌های سیاسی و نسبت رهبری آنها با جامعه را می‌توانیم از همین تشبیهات تا حدودی دریابیم، اما مهمتر از همه تفاوتی است که نظام‌های سیاسی قدیم و جدید دارند. اگر ما از جامعه «خودرو» و «اتوبوس» و «قطار» و «هواپیما» بسازیم، یعنی جامعه‌ای ساخته‌ایم که «راننده» با سرعت در حال راندن «جامعه» است و در صورت مستی یا افسردگی یا خواب‌آلودگی یا بی‌مهارتی و کهولت می‌تواند «وسیله» را به کوه بکوبد یا به ته دره بیندازد، چون سرنشینان وسایلی مانند خودرو یا اتوبوس یا قطار یا هواپیما نمی‌توانند دخالتی در کار رانندگی داشته باشند و نمی‌توانند مهار آن را در حال حرکت به دست بگیرند. بنابراین، نظام‌هایی که اتاق «فرمان» را از جامعه جدا می‌کنند و با زور مانع از ورود مردم در هنگام نارضایتی به این اتاق می‌شوند «نظام» و «جامعه» را «با هم» نابود می‌کنند، سرنوشت برخی نظام‌های پادشاهی استبدادی و نظام‌های فاشیستی و کمونیستی و ولایی (authoritarian) در دورۀ جدید این گونه است و به همین دلیل تمثیل مطلوب آنان برای تشبیه جامعه «قطار» است: یک راه از پیش ساخته وجود دارد (ریل)، یک راننده و اتاق فرمان وجود دارد، در جلو و جدا از دسترسی دیگر مسافران، و یک مقصد وجود دارد، همان که «رهبر» به سوی آن در حرکت است. بنابراین، سرنوشت «نظام سیاسی» و «سرنوشت جامعه» با هم به پایان می‌رسد: همچون هیتلر یا صدام حسین و قذافی و ....

اما تشبیه دیگری نیز برای «جامعه» به «وسیلۀ نقلیه» وجود دارد: «کشتی». کشتی متفاوت با ماشین و هواپیما و قطار است. «کشتی» ناخدا دارد، اما ناخدا نیست که به تنهایی کشتی را هدایت می‌کند، برخلاف رانندۀ اتوبوس یا قطار یا خلبان هواپیما. افسران و ملاحان نیز هستند و البته انبوه مسافران نیز. در سفر طولانی کشتی، اگر ناخدا به بیماری جسمانی یا روحی مبتلا شد، افسران و ملاحان و مسافران می‌توانند بر او بشورند و او را کنار بزنند. در «کشتی» امکان «شورش» و «انقلاب» و به دست گرفتن «هدایت» و «رهبری» هست. کشتی به دلیل همین امکان نظارت و به دست گرفتن قدرت، در صورت نارضایتی، بهترین تمثیل برای رابطۀ «جامعه» با «رهبر»ش است. بنابراین، در دورۀ جدید باید نگران «نظام»هایی بود که جامعه را به جای «کشتی» می‌خواهند به «اتوبوس» یا «قطار» و «هواپیما» تبدیل کنند، وسایلی که سرنوشت همۀ افراد را در دست یک نفر قرار می‌دهند. به عبارت دیگر، در فلسفۀ سیاسی امروز پرسش این نیست که «چه کسی رانندۀ خوب است؟»، پرسش این است «چه وسیله‌ای برای برکناری راننده در هنگام رانندگی خوب است و به سرنشینان این امکان را می‌دهد، در هنگامی که راننده ناتوان یا بیمار یا بی‌کفایت است؟» چون هیچ تضمینی وجود ندارد که «رانندۀ خوب همواره خوب بماند!»


۰

شماره: ۴۱۵
درج: شنبه، ۸ فروردين ۱۳۹۴ | ۱۲:۲۷ ب ظ
آخرين ويرايش: شنبه، ۸ فروردين ۱۳۹۴ | ۱۲:۲۷ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • نسبت «جامعه» با «رهبر»انش: تمثیلی در سیاست و کشورداری

در زندگی روزانۀ ما همواره موقعیت‌هایی وجود دارد که ما در آن موقعیت‌ها هیچ اختیاری در مهار و تعیین سرنوشت خویش نداریم. ما سوار تاکسی و اتوبوس و مترو و قطار و هواپیما و کشتی می‌شویم، و تا هنگامی که سوار بر این وسایل نقلیه هستیم از هدایت آنها برکنار هستیم و جان‌مان در دستان رانندگان است، به زیر تیغ عمل جراحی می‌رویم و بیهوش می‌شویم، و پزشک هرچه خواست می‌تواند بر سرمان بیاورد، سرمان را به دست آرایشگر و تیغ و قیچی او می‌سپاریم، بی‌اعتنا به اینکه او ممکن است روانی باشد و به ما آسیب بزند، به نسخۀ پزشک عمل می‌کنیم و داروها یا سم‌هایی را وارد بدن‌مان می‌کنیم که ممکن است برای ما کشنده باشند. با این حال، دست از اختیار می‌شوییم و ظاهرا سر و تن و تمامی وجود خودمان را دست کسانی می‌سپاریم که هر اشتباه آنان ممکن است به قیمت تمامی زندگی ما تمام شود، چرا؟ تقسیم کار در زندگی اجتماعی سبب شده است که هرکس برای رفع نیازهای دیگرش به دیگران اعتماد کند و خود را به دست آنان بسپارد. از همین رو، جامعه جوازهایی فراهم کرده است تا افراد مطمئن باشند که راننده و نانوا و آشپز و آرایشگر و خلبان و آموزگار و پزشک، و هرکس دیگری، همگی در کارشان مهارت دارند و اگر اشتباهی هم بکنند عمدی نیست و تصادفی است و اگر عمدی باشد حتما مجازات خواهند شد. با این همه، جان چه بسیار انسان‌ها که قربانی اشتبا‌هات رانندگان و پزشکان یا صنعتگران ناشی یا بی‌احتیاط یا خسته و خواب‌آلود یا سهل‌انگار نشده است!

اکنون می‌توانیم همین پرسش را در خصوص سیاستمداران مطرح کنیم. چه کسی به دولتمردان و سایستمدارن جواز می‌دهد تا به رهبری اقتصاد و فرهنگ و آبادانی کشوری بپردازند، در حالی که ممکن است هیچ گونه آشنایی با این امور نداشته باشند و کارها را از آنچه هست نیز بدتر کنند؟ تاریخ بشر گواهی می‌دهد که «رهبر»ان سیاسی کشورها بیش از هر جنایتکار بالفطره‌ و پست فطرتی آدم کشته‌اند و بیش از هر احمق و نادانی به اموال عمومی جامعه و مردم خسارت وارد آورده‌اند: کافی است جنگ‌ها را به یاد آوریم که مسئول مستقیم آن رهبران کشورها بوده‌اند. با این همه، هرگز همچون پزشک یا راننده یا صنعتگری ناشی مجازات نشده‌اند و برای ساکت کردن منتقدان خود از «زور» بهرۀ فراوان گرفته‌اند. اکنون اگر نسبت «جامعه» را با «رهبر» («شاه»، «رئیس جمهور»، یا «فرمانده»، یا هر نام دیگری) بخواهیم بر اساس رابطۀ رانندۀ وسیله‌ای نقلیه با مسافران تشبیه کنیم، می‌توانیم بپرسیم: «کدام نسبت میان «جامعه» و «رهبر»ش از همه بهتر و مطمئن‌تر است؟: مسافران و رانندۀ ماشین، مسافران و رانندۀ قطار، مسافران و خلبان هواپیما یا مسافران و کشتی؟ پاسخ به این پرسش ما را با فلسفۀ نظام‌های سیاسی و درجۀ اطمینان‌بخشی و سلامت آنها برای زندگی اجتماعی آشنا می‌کند. شما کدام نوع «رهبر» را برای «جامعه» بهتر می‌دانید و چرا؟: رهبری مانند راننده (ماشین، قطار)، خلبان (هواپیما)، یا ناخدا (کشتی)؟


۰

شماره: ۴۱۴
درج: سه شنبه، ۲۶ اسفند ۱۳۹۳ | ۲:۴۱ ق ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۲۶ اسفند ۱۳۹۳ | ۲:۴۱ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • چرا هیچ‌کس «بچه»‌ها را دوست ندارد؟

سال‌ها پیش منوچهر بدیعی نصیحتم می‌کرد: «اگر خواستی ازدواج کنی، با زنی ازدواج کن که فحش‌هایتان به هم بخورد!» به نظر بدیعی، در زندگی به ناگزیر بگو مگو و مشاجره و ناراحتی میان اشخاص، دوست یا همکار یا همسر، پیش می‌آید و آن وقت در هنگام عصبانیت آدم حرف‌هایی می‌زند یا می‌شنود که بعد ممکن است حتی دیگر نتواند به روی گویندۀ آن سخنان نگاه کند، تا چه رسد به اینکه با او زندگی مشترکی داشته باشد! به نظر او فحش‌های مشترک میان همسران از این حیث خوب است که ادامۀ زندگی مشترک را پس از بگومگو یا مشاجره ممکن می‌سازد.


۰

شماره: ۴۱۳
درج: دوشنبه، ۲۵ اسفند ۱۳۹۳ | ۲:۲۸ ب ظ
آخرين ويرايش: دوشنبه، ۲۵ اسفند ۱۳۹۳ | ۲:۳۸ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

«انسان را خدا کودک می‌نامد، در همان هنگامی که مردی به کودک می‌گوید بچه»

Man is called a baby by God, even as a child by a man. Heraclitus

  • زبان و ناگزیری خوارشماری و توهین!

آیا هرگز امکان دارد زبانی داشته باشیم که در آن هیچ‌گونه خوارشماری و کوچک شمردن دیگران یا توهین به آنان در آن راه نداشته باشد؟ گمان نمی‌کنم. به نظر می‌آید که چنین چیزی اکنون هرگز ممکن نباشد، دست کم تا وقتی که انسان متمدن باشد، شاید انسان پیش از تاریخ یا انسانی که در حالت طبیعی می‌زیست می‌توانست چنین باشد، اما همینکه انسان خیر و شر را شناخت و نیک و بد را به وجود آورد تمامی زندگی او، و از جمله زبان و اندیشۀ او، از ارزش‌ها آکنده شد. زبان و اندیشۀ کنونی انسان زبانی ارزشگذار است. از همین روست که انسان عشق می‌ورزد و نفرت می‌ورزد، دوست می‌‌دارد و بیزاری می‌جوید، برتری می‌طلبد و فروتری را پس می‌زند. کلمات بیانگر ارزش‌هایند و دشنام‌ها و تحقیرها و نفرت‌ها خوشایندها و بدآیندها‌ی انسان را به نمایش می‌گذارند.

ما برای دشنام دادن و توهین کردن کلمات زشت داریم که در زشتی و توهین‌آمیز بودن آنها هیچ تردیدی نیست. اما، به‌گونه‌ای شگفت‌انگیز، کلمات دیگری هم داریم که به خودی خود هیچ معنای بدی ندارند، و حتی معانی بسیار والایی نیز دارند، با این همه می‌توانند برای توهین و تحقیر نیز به کار روند، هرچند به گونه‌ای ظریف و پیچیده‌تر، و لذا گاهی کمتر برخورنده. کلماتی مانند «بچه» یا «زن» از این گونه کلمات‌اند. کلماتی که گاهی می‌توانند برای تحقیر و توهین به کار روند و البته به کار می‌روند. به چند نمونه توجه کنید:

هراکلیتوس، فیلسوف یونانی قرن پنجم پیش از میلاد، که برخی او را آموزگار تفکر نامیده‌اند، می‌گوید: «انسان را خدا کودک می‌نامد، در همان حال که مرد به کودک می‌گوید بچه». بزرگی خدا انسان را کوچک می‌کند، همان طور که بزرگی مرد بچه را. نیچه شاید بر اساس همین جمله بود که گفت: «بوزینه در برابر انسان چیست؟، همان است انسان در برابر انسان». اکنون جملۀ هراکلیتوس را اگر نیچه‌ای بازنویسی کنیم چنین می‌شود: «انسان در برابر خدا چیست؟، همان است بچه در برابر مرد». بچه یا کودک نمودگار آغاز و زندگی و رشد و بی‌گناهی و شادی است، با این همه در مقایسه با مرد، کودکی که به کمال رسیده است، کوچک و ضعیف و ناتوان و رشدنیافته و نادان تصور می‌شود. انسان تصوری از رشد دارد که حتی اگر کودکی بهترین دوران زندگی باشد، باز کسی نمی‌خواهد کودک بماند. از همین رو بود که ارسطو می‌گفت: «حتی اگر کودکی بهترین دوران زندگی باشد باز کسی نمی‌خواهد همیشه کودک بماند». شاید این دلیل خوبی باشد برای اینکه بفهمیم چرا «بچه» نامیدن می‌تواند نوعی خوارشماری و تحقیر و توهین و در همان حال مهمیزی برای ترک کودکی و شرمساری از آن باشد. ما باید بزرگ شویم. نمی‌توانیم همیشه «بچه» بمانیم.


۰

شماره: ۴۱۲
درج: يكشنبه، ۲۴ اسفند ۱۳۹۳ | ۳:۰۴ ق ظ
آخرين ويرايش: يكشنبه، ۲۴ اسفند ۱۳۹۳ | ۳:۰۴ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • «نوزاد»، «بچه»، یا «بچه ننه»؟

یکی دو روز پیش که گزارش «بی بی سی فارسی» دربارۀ بازی تیم‌های چلسی – پاری سن - ژرمن را می‌خواندم ترجمۀ کلمه‌ای توجهم را جلب کرد: «همچنین، زلاتان ابراهیموویچ در انقاد [کذا] از واکنش بازیکن‌های چلسی [از] تکل او روی اسکار، بازیکن‌های چلسی را به "نوزاد" تشبیه کرد». «نوزاد» (!)، این معادل را مترجم برای baby به کار برده بود که به خودی خود درست است، اما این معادل آن چیزی را نمی‌رساند که زلاتان ایبراهیموویچ از به کار بردن این کلمه به انگلیسی مقصود داشت، کلمه‌ای که بسیار نیشدار و طعنه‌آمیز بود و بی‌درنگ جلب توجه می‌کرد. امروز که این مطلب «یک ورزش» را می‌خواندم کار مترجم ناشناس دیگری را دیدم که معادلی بهتر گذاشته بود: «بچه ننه». اشتباه گزارشگر و مترجم مطلب بی‌نام بی بی سی در اینجا این بود که تنها به معنای حقیقی این کلمه در زبان انگلیسی توجه کرده بود، به معنای «نوزاد»، و حال آنکه این کلمه معناهای مجازی یا کنایی دیگری هم دارد که می‌باید به آنها توجه شود. ما در فارسی از کلمۀ «نوزاد» تنها کودکی تازه به دنیا آمده را مراد می‌کنیم و می‌فهمیم. اما در انگلیسی، این کلمه برای کودکان تا سن دو سه سالگی به کار می‌رود و البته معانی کنایی و استعاری نیز دارد، از این قرار: «جگر» یا «جیگر» (خطاب به دختر یا پسر دوست‌داشتنی)، «عزیز»، «عزیز دل»، «بچه ننه»، «بچه» (نفهم، بی‌شعور، لوس)، کسی که رفتار کودکانه یا بچگانه دارد و مانند آدم بزرگ و عاقل رفتار نمی‌کند و ناپخته و نابالغ است. اکنون با توجه به اینها، اگر مترجم ناشناس بی بی سی تنها کلمۀ «بچه» را هم به کار برده بود باز خواننده بهتر می‌فهمید که مقصود زلاتان اشاره به رفتار بچگانۀ بازیکنان چلسی در واکنش به یک درگیری ساده در بازی فوتبال بوده است! از کلمۀ «نوزاد» چیزی دستگیر آدم فارسی‌زبان نمی‌شود، چون ما کسی را در رفتار به «نوزاد» تشبیه نمی‌کنیم، اما به «بچه» چرا!


۰

اول<۵۰۵۱۵۲۵۳

۵۴

۵۵۵۶۵۷۵۸۵۹۶۰>آخر

: صفحه

top
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9