چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳ | 
Wednesday, 30 October 2024 | 
• برای دسترسی به بایگانی سايت قدیمی فلُّ سَفَه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی روزانه بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی زمانی بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به نسخه RSS بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.

موضوع:    
اول<۶۰۶۱۶۲

۶۳

۶۴۶۵۶۶۶۷۶۸۶۹۷۰>آخر

: صفحه


شماره: ۳۶۵
درج: شنبه، ۳۰ شهريور ۱۳۹۲ | ۱۰:۱۳ ب ظ
آخرين ويرايش: يكشنبه، ۳۱ شهريور ۱۳۹۲ | ۱:۲۲ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • کمیسر (۱۹۶۷): بچه‌های انقلاب و جنگ داخلی

دوستی امروز نقل می‌کرد که دیشب در یکی از شبکه‌های تلویزیونی فیلمی دیده است ‏از ‏جعفر پناهی با عنوان «این فیلم نیست!». سپس مهمانانی آمده‌اند و دربارۀ فیلم سخن گفته‌اند. ‏در ‏جایی بحث به اینجا رسیده است که آیا رژیمی وجود داشته است که فیلمسازی را ۲۰ سال از ‏کار ‏محروم کرده باشد؟ از حاضران تنها یک تن (گویا پرویز جاهد) از دورۀ مک‌کارتیسم ‏امریکا ‏سخن گفته است که در آن هنگام برخی از کارگردانان و هنرمندان به گمان داشتن ‏عقاید ‏کمونیستی یا ضدامریکایی از کار منع و خانه‌نشین شدند — دوره‌ای که البته مانند هرچیزی ‏دیگر ‏در امریکا بسیار کوتاه بود. بعد از من پرسید که آیا من نمونۀ دیگری می‌شناسم. گفتم، ‏آری ‏می‌شناسم. کارگردانی روسی در سال ۱۹۶۷ فیلمی ساخت که پس از نخستین روز نمایش ‏در ‏اتحاد جماهیر شوروی ۲۰ سالی توقیف شد و به کارگردانش گفتند تنها نسخۀ آن را سوزانده‌اند ‏و ‏او را هم از حزب اخراج کردند و هم از مسکو تبعید و هم از کار بی‌کار، تا جایی که ‏دیگر ‏نتوانست فیلمی بلند بسازد. پس از ورود گورباچف به عرصۀ سیاست فیلم از پستوهای ‏امنیتی ‏بیرون آورده شد و در سال ۱۹۸۸ در نخستین نمایش جهانی‌اش در جشنوارۀ بین‌المللی فیلم ‏برلین ‏برندۀ سی و هشتمین جایزۀ خرس نقره‌ای، جایرۀ ویژۀ هیأت داوران، این جشنواره شد. ‏البته، این ‏تنها نمونه از این دست موارد نیست و در بسیاری از کشورهای دیگر نیز از این ‏نمونه‌ها بسیار ‏است، نمونه هایی که شاید گاهی اثر و مؤلف چنان با یکدیگر نابود شده‌اند که ‏دیگر خبری از ‏هیچ‌یک نیز نیست.‏


۱

شماره: ۳۶۴
درج: جمعه، ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۲ | ۲:۲۰ ق ظ
آخرين ويرايش: يكشنبه، ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۲ | ۳:۳۵ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • بی‌فکری: تنها سیاسی یا اجتماعی، یا فرهنگی و حتی علمی؟

دیروز بعد از ظهر می‌خواستم از آخرین پلۀ متروی تجریش بالا بیایم که صحنه‌ای همیشگی باز مرا به تیره‌روزی این مردم فروکشاند. پله‌برقی بالابر از کار افتاده بود و زنی کهنسال درمانده و نگران به بالا می‌نگریست و از حاضران ملتمسانه می‌پرسید که این پله کی درست می‌شود؟ و به او می‌گفتند یکی دوساعتی کار دارد. برو بالا و منتظر نمان. و زن می‌گفت: «نمی‌توانم». زن کهنسال دیگری داشت از همان پله برقی خود را کشان کشان و ناله‌کنان به بالا می‌رساند. تنها دو تن بر آن پله‌برقی از حرکت‌ایستاده مانده بودند: یکی درمانده و غمگین در پایین و دیگری نالان در حرکت و در نیمه‌راه. با خود گفتم چه می‌توانم کرد: می‌توانم به او بگویم بیا تا تو را کول کنم و به بالا ببرم؟ بیش از این نیندیشیدم. راهم را گرفتم و مانند بسیاری دیگر از پلکان کناری بالا آمدم تا زودتر به خانه برسم و در ساعت ۴ بعد از ظهر ناهاری بخورم!

این اولین بار نبود که چنین منظره‌ای در مترو می‌دیدم. همیشه پله‌ای برقی هست که کار نمی‌کند. اما این ایستگاه تجریش با این عمقش دیگر روی هرچه پله را سفید کرده است. آب‌انبارهای قدیمی که آن‌قدر گود بود که تهش ناپیدا باز این قدر پایین نمی‌رفت. شاید فقط ده یا بیست دقیقه طول می‌کشد تا آدم به سر خط برسد. آیا در جهان ایستگاهی به عمق ایستگاه تجریش اصلاً هست؟ و فقط پله نیست. نمی‌دانم برخی از این کهنسالان با چه شهامتی این همه پله را پایین می‌آیند و فکر خرابی همیشگی یکی از این پله‌برقی‌ها را نمی‌کنند؟ راستی، آیا آنها باید به فکر باشند یا ما؟

چندسالی پیش در پاریس، شبی که با دوست نازنینم مهدی (جامی) دیدار داشتم، مهدی از من پرسید: «متروی تهران چطور است؟ از متروهای اروپایی بهتر است؟» گفتم: «آره. بد نیست. از متروی پاریس بهتر است که سقفهایش همه جا سفیدک زده و آب چکه می‌کند و بوی شاش و نم‌کشیدکی تمام بینی‌ات را پر می‌کند و جای نفس نمی‌گذارد. واگنهایش هم البته بهتر است، هرچند واگنهای قدیمی فرانسوی در برخی خطوط صفایی دارد و متروی خط یکش هم بسیار زیبا و مدرن است و فضای درونی و بیرونی مترو‌های پاریس البته دیدنی‌تر است، با آن نوازندگانی که حسابی حالت را جا می‌آورند. ایستگاه‌های متروی ایران راهروها و سقفهای بلند دارد و از سنگ در آنها بسیار استفاده شده است. با این همه گاهی بوی دود به مشام می‌رسد، چیزی که در پاریس قدیمی نبود». تا آن وقت هنوز متروی استکهلم و حتی استانبول را ندیده بودم. بعد که دیدم و حالا که مقایسه می‌کنم، می‌گویم نه آنها با آنکه قدیمی‌ترند باز بهترند، نه برای اینکه «شیک‌«ترند: برای اینکه آسانسور دارند از کف خیابان و مردمی که ناتوان‌اند راحت سوار می‌شوند و درست رو به روی خط می‌آیند پایین. به این می‌گویند فکر و به این کار ما می‌گویند: بی‌فکری. حالا شهرداری هرسال سنگفرش پیاده‌روها را بکند تا باز مدل دیگری از سنگ در کف آنها کار کند تا شبیه شهرهای اروپایی شود، حتی برای نابینایان راه درست کند. نمی‌دانم چند وقت دیگر باز ایستگاههای مترو را خواهند کند تا «آسانسور» کار بگذارند؟ آدم در این مملکت توقع دارد که اگر مغز مدیران و سیاستمدارنش درست کار نمی‌کند دست کم مغز مهندسانش درست کار کند؟ نکند این هم کار چینی‌ها بوده است که به فکر آسانسور نبوده‌اند؟ تا باز بیایند و برای خود کار درست کنند؟

پی‌نوشت: از متروی زیبای استکهلم چند عکس برداشته‌ام که می‌توانید ببینید.

عجالة آن عکسها را فراموش کنید. اینجا را ببینید.


۱

شماره: ۳۶۳
درج: دوشنبه، ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۲ | ۲:۵۹ ق ظ
آخرين ويرايش: دوشنبه، ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۲ | ۲:۵۹ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • «عزّت اسلامی» ما؟

امروز عصر دوستی که می‌خواست به سفری اروپایی برود، درصدد برآمد از طریق وب‌سایتی اینترنتی اتاقی در هتل بگیرد، اما پس از وارد کردن مشخصات شخصی خود با این پیام رو به رو شد:


Sorry, something went wrong.
1. In compliance with legal requirements this website does not currently facilitate the booking of accommodation by or other transactions involving nationals of Cuba, Iran, Syria, Sudan, Myanmar (Burma) or North Korea. Please refer to our terms and conditions.
 

اینکه وب‌سایتی اینترنتی برای نگهداری و گرفتن اتاق با ادعای «تحریم بین‌المللی»، که معلوم نیست چگونه می‌توان آن را در خصوص «نگهداری ثبت نام اتاق»، آن هم با پرداخت از طریق کارت خرید، و بعد گرفتن ویزا و داشتن پاسپورت از آن استفاده کرد، صادق دانست خود جای بحث است، و اینکه واقعاً برخی این «منع داد و ستد» با «ساکنان ایران» یا ساکنان برخی کشورهای دیگر را به چه معنایی تفسیر می‌کنند؟ (چند سال پیش با همین تفسیر شرکتی امریکایی وب‌سایت مرا دود کرد و به هوا فرستاد، بی‌آنکه به من حتی اجازۀ برداشتن نسخه‌ای از آن بدهد؟)، اما نکتۀ دردناکتر این است که آدم ببیند کشورش با چه کشورهایی در یک صف قرار گرفته است: کوبا، سوریه، سودان، میانمار (برمه) و کرۀ شمالی. آیا حفظ «حرمت» و «کرامت» ساکنان کشور در چشم «بیگانگان» از وظایف اولیای امور و بهره‌مندان از قدرت در کشور نیست؟ آیا نباید شرمنده باشیم از اینکه در چشم دیگران این‌قدر خوار شویم؟ آیا حفظ «آبرو»ی شهروندان در چشم بیگانگان از وظایف حکومتها نیست؟


۳

شماره: ۳۶۲
درج: سه شنبه، ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۲ | ۱۰:۵۴ ق ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۲ | ۱۰:۵۴ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • آیا عبارت «انسان‌ گوشت و استخواندار» فارسی است؟

یک ماه و اندی پیش، در ذیل اعلانی در صفحۀ من، دوستی فیس‌بوکی نوشته بود که عبارت «انسان گوشت و استخواندار» او را به یاد مصطفی ملکیان انداخته است، شاید به این دلیل که این تعبیر را بارها از زبان او شنیده است. به آن دوست یادآور شدم که این تعبیر ساختۀ آقای ملکیان نیست و از راه ترجمه وارد زبان فارسی شده است. چندی بعد، دوستی در ذیل همان اعلان نوشت:


۲

شماره: ۳۶۱
درج: شنبه، ۵ اسفند ۱۳۹۱ | ۲:۴۵ ق ظ
آخرين ويرايش: شنبه، ۵ اسفند ۱۳۹۱ | ۲:۴۵ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • دربارۀ ادعای سرقت ترجمه: روا یا ناروا؟

روز دوشنبه ۳۰ بهمن به لطف یکی از دوستان فیس‌بوکی باخبر شدم که آقای دکتر حداد عادل پاسخی دربارۀ مطالب مطرح‌شده در نوشتۀ آقای دکتر سروش به مناسبت روز جهانی فلسفه و مذمت برخی استادان فلسفه منتشر کرده‌اند که در آن نامی از من نیز برده شده است و یکی دو مطلب نیز ایشان نوشته بودند که اکنون لازم می‌دانم برای خود ایشان و نیز خوانندگان و پی‌گیران این بحث روشن کنم. اما قبل از پاسخ به مطالب آقای دکتر حداد مطالبی را که یکی دو ماه قبل در صفحۀ فیس‌بوک خودم منتشر کرده بودم، برای کسانی که در جریان این مناقشه نبوده‌اند، مرور می‌کنم.


۷

اول<۶۰۶۱۶۲

۶۳

۶۴۶۵۶۶۶۷۶۸۶۹۷۰>آخر

: صفحه

top
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9