چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳ | 
Wednesday, 30 October 2024 | 
• برای دسترسی به بایگانی سايت قدیمی فلُّ سَفَه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی روزانه بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی زمانی بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به نسخه RSS بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.

موضوع:    
اول<۶۵

۶۶

۶۷۶۸۶۹۷۰۷۱۷۲۷۳۷۴۷۵>آخر

: صفحه


شماره: ۳۵۰
درج: پنجشنبه، ۳ آذر ۱۳۹۰ | ۳:۲۴ ق ظ
آخرين ويرايش: پنجشنبه، ۳ آذر ۱۳۹۰ | ۳:۲۴ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • سیاست و جمع اضداد

 شنبه ۱۵ مرداد ۹۰

«اگرچه درست نیست که همۀ محافظه‌کاران افرادی احمق‌اند، درست است که اکثر افراد محافظه‌کار احمق‌اند»؛ «یک حزب طرفدار نظم و ثبات، و یک حزب طرفدار پیشرفت یا اصلاح‌، هردو از عناصر لازم برای سلامت زندگی سیاسی‌اند»؛ «یک شخص با یک عقیده برابر است با نود و نُه نفر که تنها منفعت دارند». اینها سخنان نغز یا کلمات قصاری از فیلسوف برجستۀ انگلیسی جان استوارت میل (۱۸۷۳-۱۸۰۶) است که یکی از پرنفوذترین متفکران قرن نوزدهم در جریانهایی فکری همچون تجربه‌گرایی و منطق و فلسفۀ سیاسی بود و تا امروز نیز اندیشه‌های او دربارۀ لیبرالیسم سیاسی و برخی حوزه‌های دیگر همچنان اهمیت خود را حفظ کرده است و البته بر نفوذشان نیز بسی افزوده شده است. جملۀ آخری که از او نقل کردیم شاید (با ترجمه‌هایی و تعابیری دیگر) امروز دیگر به‌واسطۀ جنایت پُر سر و صدای «صلیبی متوهم نروژی» که از علاقه‌مندان به این سخن بود برای بسیاری آشنا باشد (باید بحثی مستقل در خصوص این جمله انجام دهیم، جمله‌ای که سخت پرمعنا و اساسی برای کرامت انسانی و در عین حال مستعد تحریف برای بدفهمان و کژاندیشان است).


۰

شماره: ۳۴۹
درج: پنجشنبه، ۳ آذر ۱۳۹۰ | ۳:۲۱ ق ظ
آخرين ويرايش: پنجشنبه، ۳ آذر ۱۳۹۰ | ۳:۲۱ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • کاشف فروتن ادبیات و زندگی: به یاد کاظم برگ‌نیسی، مرد آرام ادبیات عرب و ایران

شنبه ۸ مرداد ۹۰

از کودکی که رفته رفته به جهان فرهنگی قدم می‌گذاریم، در قصه‌ها و داستانها و تاریخهای سرزمین‌مان با بسیار کسان آشنا می‌شویم که هریک از جهاتی نمودگار جنبه‌های بی‌همتای روح بشری‌اند. ما دلیری، جوانمردی، گذشت، فداکاری، فرزانگی، خویشتنداری، اندیشمندی، صبوری، بردباری، زیبایی، عشق، دوستی، پایداری و بسیار صفات و خصایل دیگر و اضداد آنها را در بسیاری از این کسان مجسم می‌بینیم، افرادی که برای ما به نمونه‌هایی ازلی از این صفات و خصایل تبدیل شده‌اند و به‌ناگزیر به ‌نظر آسمانی و دور از دست می‌آیند. بزرگتر که می‌شویم از آنچه مشاهده و تجربه می‌کنیم می‌آموزیم که بسیار چیزها که خوانده‌ایم و شنیده‌ایم چیزهای خوبی بوده‌اند که هیچ یا کمتر نمونۀ واقعی برای آنها در جهان هرروزی ما هست. آن وقت می‌گوییم آنها افسانه و قصه بوده‌اند، قصه‌های خوبی که باید بچه‌های خوب را تربیت می‌کردند. اما این بچه‌های خوب وقتی بزرگتر شدند فهمیدند که آن قهرمانان خوب در این جهان چندان هم زیاد نیستند. با این همه، گاهی پیش می‌آید که یکی از این قهرمانان خوب افسانه‌ای را پیش چشم خودمان مجسم می‌بینیم، قهرمانی که می‌تواند برخی از همان عظمتهای بی‌همتای انسانی را به ما نشان‌ ‌دهد. اما با خود می‌گوییم شاید این همه موقتی باشد، باید مطمئن‌تر شویم. کسی چه می‌داند. شاید او یا خودمان را تباه کنیم. آخر درست نیست خیلی چیزها را به خود شخص بگوییم، یا طوری بگوییم که خودش هم بشنود. این گونه است که زمان می‌گذرد و ما یک روز می‌بینیم که آن آدم دیگر نیست. و حالا هرچه ما دربارۀ او بگوییم «افسانه» است. چون دیگر در «جهان خارج» آن کسی که ما در باره‌اش سخن می‌گوییم وجود ندارد تا صدق و کذب سخن ما معلوم شود. باشد، هر طور می‌خواهند قضاوت کنند. حالا من می‌خواهم قصۀ یکی از همان آدمهای خوب را بگویم، آدمی که ده دوازده‌سالی با او در یک جا کار می‌کردم و چند سالی نیز با او هم‌اتاق بودم.


۱

شماره: ۳۴۸
درج: پنجشنبه، ۳ آذر ۱۳۹۰ | ۳:۱۵ ق ظ
آخرين ويرايش: پنجشنبه، ۳ آذر ۱۳۹۰ | ۳:۱۷ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • انسانی ناکام، یا خوکی کامروا: کدام یک؟

چهارشنبه ۲۹ تیر ۹۰

سالها پیش در بحثی از معنای اخلاق در فلسفۀ سقراط از دانشجویان پرسیدم: اگر مجبور باشید میان انسانی ناکام بودن یا خوکی کامروا بودن، یکی را انتخاب کنید، کدام یک را برمی‌گزینید؟ پاسخ شگفت‌آور بود: خوک کامروا! اول خیال کردم بچه‌ها دارند سر به سرم می‌گذارند و دوست دارند سخن بر خلاف عرف بگویند، اما بعد دیدم نه، قضیه خیلی هم جدی است. برای آنها «ناکامی» بدترین چیز در زندگی و «کامروایی» مهمترین چیز در زندگی بود، نه «انسان» بودن یا «خوک» بودن. تو گویی «انسان» یا «خوک» کلماتی انتزاعی بیش نیستند. فقط دو نام برای دو حیوان. و این البته برای جوانان عجیب نیست، جایی که میل و ارضای امیال فوریترین چیزی است که گاهی ممکن است آنان به آن بیندیشند. و جالب آنکه بخشی از دانشجویان کلاس از دختران جوان بودند و برخی از آنها بی هیچ شرمندگی و با شجاعت و سماجت چشمگیری پای این حرف می‌ایستادند — در فلسفه هیچ چیز مهمتر از دلیری شخص برای بر زبان آوردن اعتقادات واقعی‌اش نیست، حتی اگر این اعتقادات در نظر عموم سخیف و ناپسند بنمایند، زیرا در غیر این صورت چه راهی برای رسیدن به حقیقت و تصحیح خطاها وجود دارد، اگر نتوانیم آنچه را در دل بدان اعتقاد داریم بر زبان آوریم؟ تکرار سخنان مشهور و به‌ظاهر پسندیده همواره قانع‌کننده نیستند، به‌ويژه وقتی که افراد خود خلاف آنچه موعظه می‌کنند عمل می‌کنند. از این جهت همواره لازم است که آدم چه دانشجو باشد و چه نباشد واقعاً حرف دلش را بی‌ترس و واهمه بزند. این تنها راه پیشرفت برای هر جامعه‌ای است. ‌اما، به‌راستی، چه چیزی می‌تواند انسان را ملزم کند که از ارضای امیال غریزی و طبیعی و خشنودی حاصل از آن دست بردارد و به مفهومی انتزاعی از انسانیت دل خوش کند که نه تنها حرمان و ناخوشی در زندگی نصیبش می‌کند بلکه حتی گاهی مرگ نیز برایش به ارمغان می‌آورد؟


۰

شماره: ۳۴۷
درج: پنجشنبه، ۳ آذر ۱۳۹۰ | ۳:۱۲ ق ظ
آخرين ويرايش: پنجشنبه، ۳ آذر ۱۳۹۰ | ۳:۱۲ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • شریعتی: نام خیابان یا روشنفکری پُرتوان

دوشنبه ۲۷ تیر ۹۰

سه‌شنبه سوم خرداد، حدود ساعت ۲ بعد از ظهر، سوار در تاکسی از ولنجک به تجریش می‌آمدم. در آصف، خانمی میانسال سوار تاکسی شد. پس از لحظاتی از راننده پرسید: «جادۀ قدیم شمیران هم می‌روید؟» راننده کمی مردد به فکر فرو رفت و طوری من من کرد که گویی نمی‌دانست مقصود خانم از «جادۀ قدیم شمیران» کجاست! یا منظورش کدام قسمت از این جاده یا خیابان دور و دراز است. خواستم یادآوری کنم که منظور چیست. گفتم: «منظورشان خیابان شریعتی است». راننده گفت: «نه». خانم طوری که همه بفهمند به من گفت: «می‌دانستم نام جدیدش چیست، اما نمی‌خواستم دهانم نجس شود!» و بعد ادامه داد: «می‌دانستید که نام آن خیابان در قدیم کورش بود؟» سپس به ‌طوری که گویی سن مرا می‌داند، شرح داد: «البته شما جوانید و یادتان نمی‌آید؟» و باز ادامه داد: «دکتر هم نبود و خودش را دکتر معرفی می‌کرد». سپس خاموش شد و دیگر چیزی نگفت. هیچ یک از سخنان او واکنشی در من برنیانگیخت و من هرگز کلمه‌ای نگفتم. شاید خاموشی من رغبتی برای ادامۀ حرفهایش به او نبخشید — هرگز دوست ندارم در اتوبوس یا تاکسی با کسی حرف بزنم یا همکلام شوم (حتی همراهان یا دوستانم).


۱۶

شماره: ۳۴۶
درج: چهارشنبه، ۲ آذر ۱۳۹۰ | ۵:۱۱ ب ظ
آخرين ويرايش: چهارشنبه، ۲ آذر ۱۳۹۰ | ۵:۱۱ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • داستان دو «شهر»

پنجشنبه ۵ اسفند ۸۹

چندروز پیش فصلنامۀ «حرفه: هنرمند»، ش ۳۶، بهار ۱۳۹۰، ویژه‌نامۀ «تجربۀ تهران»، منتشر شد. برای این شماره مقاله‌ای در خصوص «مفهوم شهر»، در عصر قدیم و در عصر جدید، نوشته‌ام که در اینجا می‌توانید بخوانید.


۰

اول<۶۵

۶۶

۶۷۶۸۶۹۷۰۷۱۷۲۷۳۷۴۷۵>آخر

: صفحه

top
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9