چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳ | 
Wednesday, 30 October 2024 | 
• برای دسترسی به بایگانی سايت قدیمی فلُّ سَفَه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی روزانه بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی زمانی بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به نسخه RSS بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.

موضوع:    
اول<۷۵۷۶

۷۷

۷۸۷۹۸۰۸۱۸۲۸۳۸۴۸۵>آخر

: صفحه


شماره: ۲۹۰
درج: جمعه، ۱۸ ارديبهشت ۱۳۸۸ | ۷:۰۰ ب ظ
آخرين ويرايش: جمعه، ۱۸ ارديبهشت ۱۳۸۸ | ۱۰:۴۱ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • دشنام بهتر است یا کشتن؟

«فحش یکی از اصول ايجاد تعادل در آدميزاد است، اگر فحش وجود نداشته باشد، بله، آدمی دق می‌کند. بيشتر از تعداد و نوع فحش ًهر زبانی می‌شود از اوضاع مردمی که در يک ناحيه زندگی می‌کنند، سر درآورد، رابطه‌ی بين‌شان را کشف کرد. زبان فارسی اگر هيچ نداشته باشد "فحش آبدار" زياد دارد. ما که سر اين ثروت عظيم نشسته ايم چرا ولخرجی نکنيم؟» (صادق هدايت)

یکی از بهترین و محققانه‌ترین نوشته‌هایی که دیروز خواندم نوشته‌ای بود به قلم حسین سخنور، در «اعتماد» چهارشنبه ۱۶ اردیبهشت ۸۸، که این نقل قول را از آن برداشتم، با عنوان: «در باب بی‌ادبی شریعتی و پرخاشگری سروش». نمی‌دانم شما روزانه چندبار دشنام می‌دهید یا چندبار آرزو می‌کنید که کاش هفت‌تیر یا مسلسلی داشتید و، مثلاً، وقتی ماشینی پشت سرتان بوق می‌زند، یا کسی برایتان ترقه می‌اندازد، یا رئیس‌ یا کارمند فلان اداره که حق‌تان را پایمال می‌کند و شما را سر می‌دواند و آزار می‌دهد به درک واصل می‌کردید. اما می‌دانم بسیاری بدجوری آرزوی داشتن یک مسلسل می‌کنند. و، مثلاً، اگر در مملکت گل و بلبل ما به اندازه‌ی امریکا اسلحه دست مردم بود، آن وقت می‌دیدید که روزی چندتا رئیس یا کارمند یا کاسب یا معلم یا دانش‌آموز راهی قبرستان می‌شدند! اما، حالا که اسلحه را از ما گرفته‌اند، فحش را که از ما نگرفته‌اند. همین است که ما را بددهن‌ترین مردم دنیا ساخته است. اما واقعاً فحش دادن از کشتن بهتر نیست؟

امروز به لطف مصطفی خلجی به مقاله‌ی خوبی از خانم دکتر بلوکی، همکارمان در گروه فرانسه، نیز دست یافتم: «ژان ژنه و نگرشی متفاوت بر مضمون آينه». تحلیل خوبی بود که به درد یکی از کارهای خودم هم می‌خورد. برای ایشان آرزوی شادکامی و موفقیت می‌کنم.

پیوست: این مقاله را که در نقد سخنان تقی رحمانی بود و حسین سخنور نیز به آن ارجاع داده بود ببینید: «دشنه دشنام در زبان شریعتی».


۱۶

شماره: ۲۸۹
درج: سه شنبه، ۱۵ ارديبهشت ۱۳۸۸ | ۱۱:۰۳ ب ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۱۵ ارديبهشت ۱۳۸۸ | ۱۱:۰۵ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • یک لحظه، یک عمر

دیروز ترجمه‌ای از یکی از شعرهای شاعر عرب نزار قبانی چشمهایم را به روی زندگی گشود. چیزهایی هست که آدم یا خیلی دیر می‌فهمد یا وقتی که تجربه‌ای ندارد اصلاً نمی‌فهمد. بعضی چیزها وقتی که آمد دیگه بیرون نمی‌رود:

يك مرد برای عاشق شدن

به يك لحظه نياز دارد

و برای فراموش كردن

به یک عُمر!

عشق به چه قیمتی؟ نزار قبانی دست کم ده پانزده تا زن تو زندگی‌اش بود (در آن کتابی که مرحوم دکتر غلامحسین یوسفی درباره‌ی شعر و زندگی‌اش ترجمه کرد از زنهای زندگی‌اش سخن گفته است) و ناکام از دنیا نرفت. اما او هم شاید هنوز کسی را داشت که نمی‌توانست فراموشش کند، وگرنه چگونه می‌توانست از چیزی سخن بگوید که فقط عاشقها می‌دانند درست است! زهد و اخلاق نگاه نکردن را می‌آموزند و رهایی را. آیا باید به زهد آفرین گفت؟ ندیدن یا کور بودن بهتر است از عاشق شدن؟ در «تار زندگی» چن کایگه، نوازنده‌ی نابینا به شاگرد نابینایش می‌گفت وقتی نبینی دلت هم نمی‌خواهد! شاگرد که عاشق شده بود می‌گفت: استاد چشمم نمی‌بیند، اما دلم می‌خواهد! زهد بر خطاست که همه چیز از نگاه است.


۲

شماره: ۲۸۸
درج: دوشنبه، ۱۴ ارديبهشت ۱۳۸۸ | ۱۰:۰۰ ق ظ
آخرين ويرايش: دوشنبه، ۱۴ ارديبهشت ۱۳۸۸ | ۵:۱۴ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • چرا نوشتم «فلُّ سفه» و ننوشتم «فل السّفه»؟

باخبر شدم که صاحب وبلاگی به نام «ایمایان» چیزی نوشته است درباره‌ی نام «بلاگ – سایت» من: «فَلُّ سَفه». من در ابتدای تأسیس این «بلاگ – سایت» یکی دوباری در بخش فقید «شما بنویسید» سایت قدیمم درباره‌ی نام سایتم مطلبی کوتاه نوشتم و منبع خودم را برای این نام ذکر کردم. اکنون با توجه به آنچه پیش آمده است به‌طور مشروح در این باره سخن می‌گویم. گاهی آدم باید مدتها منتظر پرسشی یا فرصتی بماند تا چیزی را که نمی‌خواهد بگوید بگوید!


۴

شماره: ۲۸۷
درج: سه شنبه، ۱ ارديبهشت ۱۳۸۸ | ۷:۲۹ ب ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۱ ارديبهشت ۱۳۸۸ | ۷:۲۹ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • ازدواج در مقام مکالمه‌ای طولانی

یکی از چیزهایی که هر انسانی را رنج می‌دهد «تنهایی» است. با این همه، «تنهایی» همواره نیز ناخوشایند نیست. چه بسیار لحظاتی که آدم آرزو می‌کند «تنها» باشد و نمی‌شود. تأملی در احوال انسان چنین به نظر می‌آورد که گویی او نه می‌تواند همواره «تنها» باشد، و نه همواره «با دیگران». با این همه، آدم در طول زندگی‌اش یاد می‌کرد که چگونه از تنهایی خود بکاهد و تا جایی که ممکن است اوقاتی از روز را به کار یا گفت و گو و همنشینی با کسانی بپردازد که بیشترین لذت را از وجود آنها می‌برد. البته، او همچنین یاد می‌گیرد که چگونه در صورت لزوم هرپیوندی را بگسلد تا باز تنها شود. بنابراین، شاید کمتر انسانی باشد که در تمامی ساعتهای روز و شب او را بتوان «تنها» نامید. مگر اینکه این «تنهایی» به دلیلی خودخواسته یا کیفری یا مرضی باشد. برای گریز از «تنهایی» به راههای بسیاری می‌توان متوسل شد: «کار»، «دوستی»، «عبادت»، «سرگرمی»، «ورزش»، «مطالعه» و ... هرچیز دیگری که یک «دیگری» واقعی یا مجازی را مخاطب آدم سازد. «ازدواج» نیز یکی از همین راههاست. شاید اگر «نیاز جنسی» را از «ازدواج» حذف کنیم تنها دلیلی که بتوان برای انجام آن، به‌ويژه در دوران کهنسالی، آورد همین گریز از تنهایی باشد: «آدم به همدم نیاز دارد». این سخنی است که آدم زیاد از کهنسالان می‌شنود. بنابراین، شاید بد نباشد از همان ابتدای جوانی به زوجها اندرز داد که بیش از آنکه به دنبال چیزهای زودگذر ازدواج باشند، اگر به دنبال ازدواجی پایدار هستند، به این سخن حکیمانه گوش فرا دهند:

در هنگام ازدواج می‌باید از خود بپرسی: آیا تا رسیدن به کهنسالی می‌توانم از گفت و گو با این زن لذت ببرم؟ هر چیز دیگری در ازدواج گذراست، چرا که بیشترین وقتی را که با هم هستید به گفت و گو می‌گذرانید. (نیچه، انسانی بس بسیار انسانی، «انسان در جامعه»، ش ۴۰۶)


۱

شماره: ۲۸۶
درج: يكشنبه، ۳۰ فروردين ۱۳۸۸ | ۱:۴۰ ق ظ
آخرين ويرايش: يكشنبه، ۳۰ فروردين ۱۳۸۸ | ۱:۵۰ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • چرا مردم «فاحشه‌ها» را دوست دارند؟

از فیلمسازان توقع می‌رود که فیلم بسازند، و نه اینکه سخنان نغز یا حکمت‌آمیز بگویند. اما اگر کسی را با اندیشه سر و کار باشد، هر پیشه‌ای هم که داشته باشد، لاجرم زبان به سخن خواهد گشود. سخن گفتن چیزی همچون نقاشی کردن یا نواختن موسیقی نیست. چراکه زبان را به همه داده‌اند. و البته اندیشه را. اما، مثلاً، هرکس را توان نقاشی کردن یا نواختن موسیقی نیست. باری، در میان فیلمسازان اندیشمند کم نیست سخنان نغز یا حکمت‌آمیزی که هم می‌توان آنها را به‌منزله‌ی اندرزها و قواعدی درباب سینما دانست و هم گاهی حکمتهایی در باب زندگی. آلفرد هیچکاک، روبر برسون، اینگمار برگمان، ژان لوک گدار، آندری تارکوفسکی و بسیاری دیگر را از این سخنان نغز و حکمت‌آمیز (aphorisms) بسیار است. گدار در جایی در اشاره به تفاوت سینمای تجاری و سینمای اندیشه‌برانگیز می‌گوید: «مردم فاحشه‌‌ها را دوست دارند، چون در هنگام عشقبازی مجبور نیستند با آنها حرف بزنند». به گمان من این سخن خوب توضیح می‌دهد که چرا بسیاری دوست دارند هیچ چیز نفهمند و در خواب خوش فرو روند. و البته آدمی را به خوابهای خوش نیاز است. با این همه، هیچ آدمی دوست ندارد همیشه بخوابد. سرانجام، بیداری هم سر می‌رسد.


۴

اول<۷۵۷۶

۷۷

۷۸۷۹۸۰۸۱۸۲۸۳۸۴۸۵>آخر

: صفحه

top
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9