چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳ | 
Wednesday, 30 October 2024 | 
• برای دسترسی به بایگانی سايت قدیمی فلُّ سَفَه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی روزانه بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی زمانی بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به نسخه RSS بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.

موضوع:    
اول<۷۵۷۶۷۷۷۸

۷۹

۸۰۸۱۸۲۸۳۸۴۸۵>آخر

: صفحه


شماره: ۲۸۰
درج: يكشنبه، ۱۶ فروردين ۱۳۸۸ | ۱:۳۹ ق ظ
آخرين ويرايش: يكشنبه، ۱۶ فروردين ۱۳۸۸ | ۱:۴۳ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • حماسه‌های روستازادگان گرگانی

چندروز پیش از دوست کانادایی‌ام پیوندی دریافت کردم به نوشته‌ای درخصوص کامران وفا و محمود حسابی. دوستم در عنوان نامه‌اش از این نوشته بسیار با خشنودی یاد کرده بود. نویسنده‌ی این وبلاگ در خصوص کامران وفا و محمود حسابی نوشته بود:

دیروز کامران وفا، در مرکز تحقیقات فیزیک نظری و ریاضیات سخنرانی داشت. از بحث در مورد کامران وفا و جایگاه رفیع او بگذریم. اما تنها چیزی که می توانم بگویم این است که کامران وفا مسلط ترین فردی است که تا به امروز دیده ام. دیدار دیروز جدای از انگیزه و جذابیتی که داشت، یک نکته تفکر برانگیزی داشت.

سالهاست تلاش می شود از مرحوم دکتر محمود حسابی، یک غول علمی ساخته شود. من نمی گویم ایشان زحمت نکشیده اند. چرا زحمت کشیده اند، اما ایشان یک فیزیکدان سطح بالا که هیچ، حتی یک فیزیکدان معمول در سطح فیزیکدانان امروز ایران هم نبودند. ایشان بیشتر تلاش در ساخت زیربنای علمی کشور، مانند ایجاد نهاد ها و ارگان های علمی، داشتند. اما یه یقین فردی که در علم فیزیک صاحب جایگاه باشند، نبودند.
شاهد مثال هم،فقدان مقالات علمی از جانب ایشان است. به زحمت می توان مقاله یا نامی از ایشان و یا نقشی از ایشان در فیزیک دید. همگان می دانند که امکان ندارد فردی که تولیدی در علم ندارد، یک مهره تأثیرگذار در متن علم باشد. تنها چیزی که موجود است، چند خاطره اغراق آمیز است از یک سخنرانی در موسسه عالی پرینستون. اینکه آیا چنین جلسه ای اتفاق افتاده است یا نه، به قولی تنها در محدوده دانش خداوند امکان جستجو دارد. اما چند سوال ذهن مرا به شدت به خود مشغول کرده است.

مدعیات این نوشته در خصوص محمود حسابی چیزی نبود که من از آن مطلع نباشم، نه اینکه آنها را به‌تازگی خوانده باشم، و گمان نمی‌کنم دوستم نیز چنین بوده باشد، چراکه در همان روزهایی که «اسطوره‌ی حسابی» عَلَم شد، در «مرکز نشر دانشگاهی» فیزیکدان و استاد دانشگاه صنعتی شریف کم نداشتیم و همه‌شان می‌دانستند که چه بازی مسخره‌ای راه افتاده است. اما پرسش اینجاست که چرا آن روز کسی در «نشر دانش» یا جایی دیگر چیزی ننوشت؟ چرا رضا منصوری و بسیاری دیگر چیزی نگفتند؟ چرا همیشه منتظریم که دیگرانی که ظاهراً در بازی نیستند بیایند و پته‌ی همه‌چیز را روی آب بریزند؟ چرا اهل دانش خود دست به کار نمی‌شوند و در پی آواز حقیقت نمی‌دوند؟ آیا «علم» را با حقیقت کاری نیست؟ سالها پیش، در سال ۱۳۴۷، کامران شیردل فیلم کوتاهی ساخته بود به نام «حماسه‌ی روستازاده‌ی گرگانی». داستان واقعی مشابهی با آن در کتابهای درسی ابتدایی آن زمان وجود داشت و وقتی باز مشابهی برای آن پیدا شد، کامران شیردل سعی کرد در فیلم نیمه مستندی نشان دهد که پشت این «حماسه‌سازی‌ها» چه بهره‌برداری‌های دیگری نهفته است. نتیجه، توقیف فیلم به مدت پنج سال بود. امروز نیز هستند روشنفکران و نویسندگان باصلاحیتی که تن به «چهره‌ی ماندگار» و «استاد نمونه» و «ممتاز» شدن نمی‌دهند و در کنج عزلت نان قناعت می‌خورند و آبروی فقر نمی‌برند. نامشان بلند باد.


۳

شماره: ۲۷۹
درج: سه شنبه، ۱۱ فروردين ۱۳۸۸ | ۱۱:۰۴ ب ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۱۱ فروردين ۱۳۸۸ | ۱۱:۰۸ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • سالی گذشت

سالی گذشت. سال خوبی نبود، مثل همه‌ی سالهای دیگر. البته، از هر حیث مثل سالهای دیگر نبود. کمی پیرتر شدم. این سال هم ماجراهای خودش را داشت. برای من این سال کمی بهتر از سالهای دیگر بود. شاید به خاطر یکی دو سفر که رفتم و یکی دو سفر که نرفتم. امیدوارم امسال هم مثل سال قبل سال سفر باشد. سفرهایی بهتر و بیشتر و طولانیتر. امسال هم کارهایی کردم و کارهایی را همچنان ناتمام گذاشتم. آخر سالی ناگهان بریدم و حوصله‌ام سر رفت. امسال باید پرحوصله‌تر و قویتر شوم. شاید زودتر از این می‌باید به حساب سالم می‌رسیدم. کاسبها رسم دارند در پایان هر سال به حساب دخل و خرج خودشان برسند و ببینند در چه سود کردند و در چه زیان. کار من که از سود و زیان گذشته است. فقط باید بشمرم و ببینم چه کردم. خب، از وقتی که این سایت را راه انداختم هیچ کار درست و حسابی انجام نداده‌ام. شاید به این دلیل که راه افتادنش مصادف شد با قبضی عظیم. حالا بهترم. امیدوارم این سال سال کارهای بسیار باشد برایم. و همه‌ی بدهی‌های کتابی‌ام را بتوانم پرداخت کنم.

پیوست: عکسهایی در آغاز این سال، در مشهد.


۰

شماره: ۲۷۸
درج: چهارشنبه، ۱۴ اسفند ۱۳۸۷ | ۴:۰۱ ق ظ
آخرين ويرايش: چهارشنبه، ۱۴ اسفند ۱۳۸۷ | ۴:۰۱ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • درباره‌ی عبدالمحمد آیتی

مدتهاست که سعی می‌کنم چیزی برای روزنامه‌ها ننویسم و به اصطلاح دوستان از «حضور رسانه‌ای» خودم بکاهم. اما موفق نمی‌شوم. یکی به این دلیل که شاید «نه گفتن» برایم سخت است. قول می‌دهم و انجام نمی‌دهم. کارهای زیاد به عهده می‌گیرم. خسته می‌شوم و به هیچ کاری نمی‌رسم. برخی بر این گمان‌اند که «دوستان» زیادی در مطبوعات دارم و آدم «بانفوذی» هستم. در حالی که بسیاری از این دوستان را که به من زنگ می‌زنند، و نمی‌دانم شماره‌ام را از کی می‌گیرند، هرگز ندیده‌ام. و البته اصولاً نیز آدم رفیق‌بازی نیستم و دوستان زیادی ندارم. اما خب شاید دوستان نادیده‌ی زیادی داشته باشم. باری، وقتی یکی از همین دوستان نادیده از «اعتماد» زنگ زد تا مطلبی درباره‌ی استاد آیتی و ترجمه‌‌‌اش از قرآن بنویسم با خود و با او گفتم، «چرا من؟» من البته، ترجمه‌هایش را خوانده‌ام و غالباً هرجا که به ترجمه‌ای از قرآن می‌خواسته‌ام استناد کنم به ترجمه‌ی او ارجاع داده‌ام، اما آخر همه‌ی اینها دلیل نمی‌شود چیزی در این باره بنویسم. با این همه، باز هم پس از مدتی راضی شدم چیزی بنویسم به عنوان خواننده‌ای که مدیون قلم نویسنده و مترجمی است که به او چیزها آموخته است. چندسال پیش از روی اتفاق مطلبی درباره‌ی ترجمه‌ی کلمه‌ای در ترجمه‌ی قرآن آیتی نوشته بودم: ترجمه‌ای از آيه‌ای از قرآن: «بيزار از زنان»؟ اما این بار تصمیم گرفتم چیزی بنویسم درباره منش مترجمی که انسانی والا، مردی پرکار، با ذهن و قلمی توانا و دلی گشاده است. مطلب این کمترین چیز دندانگیری نیست، اما در این ويژه‌نامه بسیار چیزها هست که به خواندن می ارزد: ويژه‌نامه اعتماد درباره‌ی عبدالمحمد آیتی.


۰

شماره: ۲۷۷
درج: يكشنبه، ۲۰ بهمن ۱۳۸۷ | ۱۰:۴۱ ب ظ
آخرين ويرايش: يكشنبه، ۲۰ بهمن ۱۳۸۷ | ۱۰:۴۱ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • «زن» نخرید، ارزان می‌شود!

صبح جمعه دوست کانادایی‌ام مطلبی برایم فرستاده بود که دیروز در «روزآنلاین» منتشر شده بود. بر اساس آنچه در این خبر آمده بود، بعد از هفتادسال، در «قباله‌نامه»های ازدواج تغییری کوچک صورت گرفته است که زیان بزرگی برای زنان در پی خواهد داشت و آن تغییر این است که در «قباله‌نامه‌ها»ی جدید به جای تعبیر «عندالمطالبه» برای پرداخت مهریه گذاشته شده است «عندالاستطاعة». تفاوت این تغییر این است که دیگر زن نمی‌تواند مقدار مهریه‌ی خود را هر وقت خواست مطالبه کند و مرد، بنا به تشخیص دادگاه، و با توجه به توانایی مالی خود ملزم به پرداخت آن می‌شود. «مهریه» از آن مسائلی است که آدم گاهی نمی‌داند چگونه باید از آن بحث کند. مثلاً، گاهی به نظر می‌آید که «مهریه» مسأله‌ای کاملاً قدیمی و منسوخ‌شده و غیرانسانی و غیرروشنفکرانه و غیرمدرن است و گاهی به نظر می‌آید که برای جامعه‌هایی مانند «جامعه‌ی ما» یا برای برخی «زنان ما» خیلی هم خوب است و برای برخی دیگر هم به نظر می‌آید که این حکمی شرعی است که تا قیام قیامت ادامه دارد و این را هم باید مانند هر امر شرعی دیگری به هر صورت ادامه داد و فقط سخت گرفتن یا آسان گرفتنش است که می‌توان با استناد به سنت آن را کم یا زیاد کرد. اما امروز وقتی پای دولت و مراجع قانونگذاری در مسأله‌ای مانند «مهریه» به میان می‌‌آید می‌توان یک نظر چهارمی را هم به آن افزود و آن اینکه دولت، چه اسلامی و چه غیراسلامی، تا چه اندازه حق دارد در چنین مسأله‌ای دخالت کند؟ بدین ترتیب، گمان می‌کنم بتوانیم از «مهریه» با چهار عنوان بحث کنیم: (۱) «مهریه» به‌منزله‌ی رسمی غیرمدرن و منسوخ و در امروز بی‌اعتبار؛ (۲) «مهریه» به‌منزله‌ی امری فرهنگی و مربوط به جامعه‌ای خاص؛ (3) «مهریه» به منزله‌ی امری شرعی و (۴) «مهریه» به منزله‌ی امری شخصی و به دور از تصرف دولت. و اما مهریه به منزله‌ی رسمی غیرمدرن و منسوخ و در امروز بی‌اعتبار.


۰

شماره: ۲۷۶
درج: پنجشنبه، ۱۷ بهمن ۱۳۸۷ | ۹:۰۱ ب ظ
آخرين ويرايش: پنجشنبه، ۱۷ بهمن ۱۳۸۷ | ۹:۰۱ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • از دین برگشته و ایمان دیگران

مدتها بود که می‌خواستم درباره‌ی این داستان اونامونو، «سنت امانوئل، کشیش نیکوکار»، چیزی بنویسم. کشیش‌ها در داستانها و رمانهای اروپایی یکی از به یاد ماندنی‌ترین شخصیتهایند. بعید است بتوانیم شخصیتهایی همچون کشیشهای رمانهای سیلونه، و حتی آن نمایشنامه‌اش، یا کازانتزاکیس یا حتی دن کامیلوی گوارسکی را فراموش کنیم. «سنت امانوئل» اونامونو هم یکی از همان کشیشهاست، کشیشی که سخت در معمای دین مانده است و تقریباً ایمانش را از دست داده است، اما از اینکه می‌بیند مردم به ایمان او «ایمان» دارند از راز درون خود پرده برنمی‌دارد تا آنان که هنوز به رستگاری امید دارند ناامید نشوند. به‌راستی، چرا می‌باید مردمان ساده‌ای را که تمامی رنج و درد زندگی‌شان را فقط خدایی می‌تواند تسکین دهد از این «مرهم» نیز ناامید کرد؟ کشیش امانوئل، کشیش ساده‌ی شهری کوچک با همین رازپوشی خود جوانی را از زندگی بی‌معنا و بزهکاری نجات می‌بخشد و آن جوان نیز مایه‌ی نجات شهر خود می‌شود. بدین سان است که بعدها کشیش حکم یکی از اولیای خدا را می‌یابد. کشیش خود ایمان نداشت اما ایمان دیگران را نیز به باد نداد. این داستان اولین بار، پیش از انقلاب، در مجموعه‌ داستانی با عنوان «هابیل و چند داستان دیگر» منتشر شد.


۰

اول<۷۵۷۶۷۷۷۸

۷۹

۸۰۸۱۸۲۸۳۸۴۸۵>آخر

: صفحه

top
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9