چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳ | 
Wednesday, 30 October 2024 | 
• برای دسترسی به بایگانی سايت قدیمی فلُّ سَفَه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی روزانه بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی زمانی بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به نسخه RSS بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.

موضوع:    
اول<۸۰۸۱

۸۲

۸۳۸۴۸۵۸۶۸۷۸۸۸۹۹۰>آخر

: صفحه


شماره: ۲۶۵
درج: دوشنبه، ۲ دی ۱۳۸۷ | ۲:۵۸ ق ظ
آخرين ويرايش: دوشنبه، ۲ دی ۱۳۸۷ | ۲:۵۸ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • برترینهای ۲۰۰۸ به روایت بلاگی فلسفی

با پایان سال ۲۰۰۸ در بخشی بزرگ از این سیاره، می‌توان منتظر بود که اهل فرهنگ هم به حساب سال خود برسند و از پسنديده‌ها، و احیاناً ناپسندیده‌های خود، سخن بگویند. پسندهای این بلاگنویس فلسفی انگلیسی‌زبان برای من خواندنی بوده است، همان طور که بسیاری از یادداشتهای دیگرش. شاید شما هم پسندیدید.     


۰

شماره: ۲۶۴
درج: يكشنبه، ۱۷ آذر ۱۳۸۷ | ۶:۴۵ ب ظ
آخرين ويرايش: يكشنبه، ۱۷ آذر ۱۳۸۷ | ۶:۴۵ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • ابرهای پاییزی شیراز

اینترنت هم همچون هر موجود دیگری دارای سودها و زیانهایی است. و اما سودهایش: جهان پهناور و در عین حال کوچکی است که دورترین فاصله‌ها را به لمحة‌البصری نزدیک می‌کند، بیگانه‌ترین و دورترین افراد را آشنا می‌سازد، و همه‌چیز چنان است که گویی در مشت توست. اینترنت پر از دوستان نادیده است. و اما زیانهایش: هاویه‌ای است که چون گردابی تو را در خود فرو می‌کشد و مجال تفکر و اندیشه و تنهایی به تو نمی‌دهد. آنچنان سرشار است که همۀ هوسهای تو را بیدار و پربار می‌کند و چنان بر صندلی میخکوبت می‌کند که تنها بوی سوختگی غذایت می‌تواند تو را از جا بر کند. از بیگانگان آدمی‌خوار و راهزنان مزور و دروغزن و دوستان نیرنگ‌باز و دغل نیز سرشار است. من طعم همۀ اینها را چشیده‌ام.

بانویی فرهیخته از شیراز، و البته نادیده، مهندس شیمی و نقاش و عکاس (این دوتای آخر نه به صورت حرفه‌ای)، چند سالی است که هر از گاهی با فرستادن نقاشیها و عکسهای خود از طبیعت دلربای شیراز مرا مرهون محبت خود ساخته است. دیروز دو سه تایی عکس از جمعه‌ی هفته‌ی قبل شیراز برایم فرستاد. دریغم آمد در اینجا نگذارم. عکسهای ماندانا را ببینید.

 


۰

شماره: ۲۶۳
درج: جمعه، ۱۵ آذر ۱۳۸۷ | ۷:۳۱ ب ظ
آخرين ويرايش: جمعه، ۱۵ آذر ۱۳۸۷ | ۷:۳۱ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • پاييز

امروز را تنبلی کردم و نشستم خانه. پشیمانم. اما دیگه گذشت. جمعه‌ی پیش تا نیمه راه «کلک‌چال» رفتم. شب باران باریده بود و ابرها تازه داشتند می‌رفتند. هوا هنوز خیس بود و سنگفرشهای جمشیدیه نیز. جمشیدیه خلوت بود، اما کوه شلوغ بود. همه از کوچه‌ی پشتی می‌رفتند. رفتم کنار آبگیر و کمی نشستم. مرغابیها نبودند. میله‌های دور تا دور آبگیر را زشت کرده‌ بود. رفتم باغ سنگی و کمی قدم زدم و بعد سرازیر شدم تو جاده‌ی کوه. گاهی ابر بود و گاهی آفتاب. به نیمه‌راه که رسیدم برگشتم. حوصله نداشتم بالاتر بروم. کار داشتم. همیشه کار دارم. ولی هیچ کار هم نمی‌کنم.

کوه و دریا تنها جایی است که زمین و آسمان به هم می‌رسند. در کوه که هستم از این احساس که به ابرها نزدیک شده‌ام لذت می‌برم. خیال می‌کنم که می‌توانم به این پنبه‌ها برسم و به آنها دست بزنم. در بازگشت هوا آفتابی شده بود و رنگهای پاییزی در زیر آفتاب می‌درخشید. خدایا تو چه نقاش ماهری هستی. خدایا شکر.

تصویرها:


۰

شماره: ۲۶۲
درج: پنجشنبه، ۱۴ آذر ۱۳۸۷ | ۵:۰۰ ب ظ
آخرين ويرايش: پنجشنبه، ۱۴ آذر ۱۳۸۷ | ۵:۰۰ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • از یکی از فقرا

یکی از دانشجویان ورودی امسال برایم نامه‌ای نوشته بود. چون هنوز نتوانسته‌ام سر و صورتی به بخش نظرهای خوانندگان در این صفحه بدهم، نامه‌اش را در اینجا منتشر می‌کنم و پاسخ می‌دهم. او نوشته است:

به نام حق

با سلام خدمت استاد

حاجی من یک سؤال یا یک انتقاد یا یک لقمه گستاخی یا...داشتم در مورد پست "یاد"تان.

من در دروازه‌ی ورودی به جاده‌ی پرحیرت فلسفه به انتخاب خود ایستاده‌ام. از بقال محل‌مون تا معلم فلسفه (ی بسیار محبوبم) تا خانواده و تا همه، همگی مرا از این مسیر نهی کردند، یکی از کمی کار و حقوق می‌گفت، یکی از سختی و  پیچیدگی درسها یکی از گمراهی معنوی و دینی می‌گفت.... اما من آمدم، چون فکر می کردم خدا هرکس را برای چیزی ساخته و علاقه‌ی آن چیز را هم در دلش گذاشته تا راه را پیدا کند... من هم اگر آمده‌ام فلسفه به همین خاطر است و مطمئنم شما هم همین‌گونه‌اید. پس چرا شما ناگهان باید جلو ما بنویسید: "سالهای تحصیلی دیگر آن رازآمیزی و افسونگری خود را برایم از دست داده‌اند. نمی‌دانم چرا هرچه می‌گذرد علاقه و کششم نسبت به این محیط روز به روز کمتر می‌شود. از کارم و از زندگی‌ام متنفرم..."

من مطمئنم مرحوم علوی نیا — که گویا مثل ما فقیر بوده — هم عاشق فلسفه بوده‌اند و الا که...عمرشان را هدر کرده‌اند: "عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی" (حافظ)
پس چرا چرا اینگونه می‌گویید؟؟؟ چرا الآن؟؟؟

ببخشید سرتان را درد آوردم و گستاخی کردم باز هم به وبلاگ من، ...، سر بزنید. اگر خواستید یک یادگاری هم بگذارید.

یاعلی
فقیر ...

دوست عزیز. آنچه من در اینجا می‌نویسم بیانگر حالات آنی و افکار درونی و احساسات عاطفی خودم است که شاید چند لحظه بعد از نوشتن آنها نیز پشیمان شوم. اما آنها را می‌نویسم تا «راحت» شوم. بنابراین، شما، در مرتبه‌ی نخست، آنچه را من می‌نویسم جدی نپندارید، و در مرتبه‌ی دوم، بر سر و عواطف و احساسات کسی با او بحث نکنید. احوالات هرکسی در هر وقت و مقامی و در هر سنی متفاوت است. من این چیزها را برای شما ننوشته‌ام که بگویم شما راه درستی را در زندگی نرفته‌اید. من هرگز مخاطبم را در ذهن نیاورده‌ام. من دارم با خودم صحبت می‌کنم. شما نمی‌خواهید بدانید من در درونم گاهی چی فکر می‌کنم؟ خب، اگر نمی‌خواهید بدانید، چرا مرا هم می‌خواهید از بیان باز دارید؟ می‌توانید به بسیاری از همتایان و همسالان و همکاران من نگاه کنید و از آنها سرمشق زندگی موفق را بیاموزید. دست کم بگذارید این نمونه‌ی «بد» پیش چشمتان باشد تا در راه خود استوارتر باشید. شادکام و پیروز باشید.


۱

شماره: ۲۶۱
درج: سه شنبه، ۱۲ آذر ۱۳۸۷ | ۱۲:۲۴ ق ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۱۲ آذر ۱۳۸۷ | ۱۲:۲۴ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • نفت ۵ دلاری

وقتی آدم می‌شنود که کسی گفته است با «نفت بشکه‌ای ۵ دلار هم می‌تواند کشور را اداره کند»، تنها چیزی که از ذهنش می‌گذرد این است که این بابا یا نمی‌داند یک بشکه نفت چندلیتر است یا نمی‌داند که ۵ دلار چقدر پول است؟ راستی شما می‌دانید یک بشکه نفت چند لیتر است و ۵ دلار چند تومان است؟ خب، یک بشکه نفت حدود ۱۵۹ لیتر است و ۵ دلار هم با نرخی که امروز وجود دارد به طور میانگین چیزی حدود ۵ هزارتومان؟ خب، این یعنی اینکه شما می‌توانید ۱۵۹ لیتر نفت بدهید و یکی دو کیلو برنج بخرید، یا چند کیلو گندم؟ — حالا دیگر لازم نیست حساب کنید که بر این مبنا اگر ۱۵۹ لیتر نفت بدهید چند لیتر بنزین می‌توانید بخرید؟ اما آیا وقتی نفت را ۵ دلار بخرند، معنایش این است که این ۵ دلار خالص به دست دولت ما می‌رسد؟ نفت برای اینکه از چاه بیرون آورده شود و در کشتی بارگیری شود و به دست خریدار برسد خودش چقدر هزینه برمی‌دارد؟ هیچ فکر کرده‌اید؟ از کسی پرسیده‌اید؟ آیا خود وزارت نفت که نفت را می‌فروشد تا حالا حساب کرده است که استخراج نفت برای ما هر بشکه چقدر تمام می‌شود و در واقع از قیمت فروش نفت چقدر را باید بابت هزینه‌های جاری خود آن کسر کرد؟ من که چیزی نشنیده‌ام. چه خوب است خبرنگاری در این خصوص تحقیقی بکند یا کارشناسی برای ما توضیحی بدهد. آن وقت شاید معلوم شود که چه سرنوشتی در انتظار این کشور است. شاید معلوم شود که اگر شما نفت را بشکه‌ای ده دلار هم بفروشید باید یک چیزی از جیب تان هم بدهید تا آن را ببرند. خدایا به این ملت بدبخت رحم کن.


۰

اول<۸۰۸۱

۸۲

۸۳۸۴۸۵۸۶۸۷۸۸۸۹۹۰>آخر

: صفحه

top
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9