پنجشنبه، ۱۰ آبان ۱۴۰۳ | 
Wednesday, 30 October 2024 | 
• برای دسترسی به بایگانی سايت قدیمی فلُّ سَفَه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی روزانه بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی زمانی بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به نسخه RSS بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.

موضوع:    
اول<۸۵

۸۶

۸۷۸۸۸۹۹۰۹۱۹۲۹۳۹۴۹۵>آخر

: صفحه


شماره: ۲۴۵
درج: چهارشنبه، ۹ مرداد ۱۳۸۷ | ۲:۵۳ ق ظ
آخرين ويرايش: چهارشنبه، ۹ مرداد ۱۳۸۷ | ۳:۰۳ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • آنان به سرها شلیک می‌کنند!

دربارۀ عکس: پلیس نیروهای کمونیست را در برابر دیدگان سربازان کومینتانگ اعدام می‌کند، پیش از آنکه شانگهای در ۲۵ مه به دست سربازان مائو بیفتد. خیابانهای شهر سراسر صحنۀ قتلهای دیوانه‌واری بود که به دست ملی‌گرایان انجام می‌شد. با فرا رسیدن پاییز ۱۹۴۹ مبارزۀ کومینتانگ در جنگ داخلی به متفرق کردن آخرین گروههای مقاومت کاهش یافت. اغلب سربازان شیانگ کای – شک در حالی به جزیرۀ فورموسا (تایوان امروزی) گریختند که بیشتر اندوختۀ طلای کشور و نیز ادوات دریایی و هوایی ارتش را با خودشان بردند. در واقع، این مسأله راه را برای مائو هموار کرد تا تولد جمهوری خلق چین را در یکم اکتبر ۱۹۴۹ اعلام کند. عکس فوق برگرفته از مجموعۀ «عکس قرن» است.٭

٭ توضیح دربارۀ عکس از دبیر بخش «شهروند امروز» است. من در حالی دربارۀ این عکس این مطلب را نوشتم که این چیزها را درباره‌اش نمی‌دانستم.


ضرب‌المثلی چینی می‌گوید: «یک تصویر گویاتر از هزار کلمه است». در این سخن بی‌شک حقیقتی هست. پس چه نیازی هست درباره‌ تصویری که گویاتر از هزار کلمه است ششصد کلمه نوشته شود؟ شاید برای اینکه تصویر فقط می‌نمایاند، هرچند گویا، اما تحلیل نمی‌کند. شاید تصویرها را باید به مفاهیم تبدیل کرد و مفاهیم را باید به دست اندیشه‌ها سپرد تا بگویند چرا چنین می‌شود که شده است، آیا اجتناب‌پذیر بود يا اجتناب‌‌ناپذیر؟ اما این تصویر چه می‌گوید؟ این تصویر را به سه سطح یا لایه می‌توانیم تقسیم کنیم: (۱) جلویی؛ (۲) میانی؛ (۳) پشتی. در نزدیکترین لایه به ما (۱) جلاد و محکومان قرار دارند. سپس (۲) حامیان جلاد که با لباسی متمایز از او، اما همچون او با لباسی همنواخت و تیره‌تر؛ و سرانجام (۳) «نظارگان تماشا»، خیل مردمان، انبوه و در هم فشرده، ترسیده و مبهوت، نظاره‌گر آنچه در شُرف وقوع است.

اما همه‌ اینها در کجا رخ می‌دهد؟ عناصری دیگر در این تصویر هست که به ما بگوید: آسفالت کف خیابان، کامیون پارک‌شده در کنار خیابان، ساختمانی با در بزرگ و ستونها و راهروها. ساختمانی عمومی است. مدرسه عالی یا دانشگاهی. و اما پرسش. چه کسی یا چه چیزی این حق را به کس یا کسانی داده است که دست کسانی را از پشت ببندند و بی‌دفاع به آنان شلیک کنند؟ چه کس یا کسانی به اندکی از افراد این حق را داده است که انبوهی را به پشت دیوارها برانند تا تماشاگر بی‌اختیار مرگ همقطاران خود باشند؟ به دستها بنگریم؟ آنان که لباسی یکرنگ به تن دارند هرکدام تفنگی در دست دارند. جلاد نیز هفت تیری در دست دارد. قربانیان دست‌بسته و بی‌دفاع‌اند و انبوه مردمان تماشاگر نیز. نه دادگاهی است و نه هیئت منصفه‌ای. هرآنکه در خیابان است محکوم است. شاید اکنون بتوان فهمید که چرا مائو تسه تونگ گفته بود: «قدرت از لوله‌ تفنگ می‌روید». این سخن شاید گاهی درست بنماید، آن‌گاه که ستمدیدگان تفنگ به دست می‌گیرند تا دیگر کسی نتواند دستهایشان را از پشت ببندد و به سرهایشان شلیک کند، تا دیگر کسی نتواند آنان را به عقب براند تا تماشاگر باشند. اما اگر این دور باطل همچنان ادامه یابد، چنانکه گاهی به نظر می‌آید تمامی تاریخ بشر همچنان در این دور باطل است، آن‌گاه بعید می‌نماید که در تمامی تاریخ تمدن بشری چیزی وجود داشته باشد که بتواند با آیین جوانمردی اعصار کهن برابری کند: روزگاری که هر انسان آزاد برای خود اسبی و شمشیری داشت.٭٭

٭٭ شهروند امروز، يکشنبه ۹ تیر، ۸۷


۰

شماره: ۲۴۴
درج: جمعه، ۴ مرداد ۱۳۸۷ | ۴:۲۷ ق ظ
آخرين ويرايش: جمعه، ۴ مرداد ۱۳۸۷ | ۴:۳۱ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • پی‌نوشت: درگذشت دکتر علوی‌نیا

دکتر علوی‌نیا صبح پنجشنبه در قطعۀ ۲٥۴ بهشت زهرا به خاک سپرده شد. مجلس ترحیم او در روز شنبه ٥ مرداد ماه، ساعت ۱۴:۳۰ تا ۱۶:۰۰ در مسجد نور، میدان فاطمی، برگزار خواهد شد.


۰

شماره: ۲۴۳
درج: چهارشنبه، ۲ مرداد ۱۳۸۷ | ۷:۲۲ ب ظ
آخرين ويرايش: دوشنبه، ۷ مرداد ۱۳۸۷ | ۱۰:۵۴ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • دکتر علوی‌نیا درگذشت

دکتر سهراب علوی‌نیا، استاد و همکار و هم‌اتاقم، دیروز بر اثر سکتۀ قلبی درگذشت. مهندس علوی‌نیا در سالهای ٦۳ و ٦۴ استاد متون فلسفی (به زبان انگلیسی) ما در دورۀ کارشناسی فلسفۀ دانشگاه تهران بود. در آن زمان او از اعضای هيأت علمی انجمن فلسفه بود. مهندس علوی‌نیا دانش‌آموختۀ دانشکدۀ فنی دانشگاه تهران بود و سالها در شرکت نفت کار کرده بود. اما علاقه‌اش به فلسفه و تصوف راه زندگی او را تغییر داده بود. او در میانۀ دهۀ ٥۰ به انگلستان رفته بود و دورۀ کارشناسی ارشد فلسفۀ فیزیک یا ریاضی را در آنجا به پایان برده بود. اما سپس به دلیل وقوع انقلاب و قطع منابع ارزی به کشور بازگشته بود و دیگر امکان ادامۀ تحصیل نیافته بود. او در سال ٧٥ دوباره به انگلستان بازگشت و رسالۀ دکتری خود را در دانشگاه ویلز انگلستان نوشت. دکتر علوی‌نیا مردی خوش‌ذوق و دوست‌داشتنی و مهربان بود. او از این دنیا دو چیز را پسندیده بود: فلسفۀ تحلیلی و عرفان ابن عربی. در آخرین روزهای همین نیمسال بهاری پیشنهاد کرد که چندروزی با هم به استانبول برویم. چندباری به ترکیه رفته بود و استانبول را دوست داشت. با او موافقت کردم. اما برنامۀ تابستانم به راهی دیگر رفت. رحمت خدا بر او باد. درگذشت او را به خانوادۀ ارجمندش و همکاران و دانشجویان فلسفه و دیگر دوستدارانش تسلیت می‌گویم. برای آشنایی با سوابق و آثارش.

پی‌نوشت (۶ مرداد): کارنامۀ علمی و شرح حال دکتر علوی‌نیا به زبان خودش، در روزنامۀ ایران، ١۰ آبان، ١٣٨۴.


۱۶

شماره: ۲۴۲
درج: چهارشنبه، ۲۶ تير ۱۳۸۷ | ۱۰:۰۵ ب ظ
آخرين ويرايش: چهارشنبه، ۲۶ تير ۱۳۸۷ | ۱۰:۰۸ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • ریکاردو زیپولی

یکی از خصوصیات اروپاییها که همواره تحسین مرا برانگیخته است میل به جست و جو و تجربۀ هرچیز بیگانه و ناشناخته با علاقه و وسواس و آگاهی است. مسلماً، مقصودم این نیست که اروپاییها به‌طور طبیعی ذاتاً مردمانی متفاوت با دیگر مردمان جهان‌اند، چرا که اثبات این امر آسان است که اروپاییها نیز در همۀ اعصار تاریخ خود بدین گونه نبوده‌اند. و البته، اکنون هم نمی‌خواهم بحث کنم که چرا چنین شده‌اند و چگونه باید چنین شد و آیا خوب است چنین بودن یا بد. فقط می‌خواهم یک نمونه از هزاران نمونه‌ای پیش روی شما بگذارم که شاید خود بارها دیده‌اید و شاید این یک را نیز. دوستی عزیز و فرهیخته، چند روز پیش، پیوند به صفحه‌ای را برایم فرستاد که اسلایدشویی بود از عکسهای هنرمندانۀ استادی ایتالیایی در زبان و ادب و فارسی و ایرانگردی مشتاق به ثبت چشم‌اندازهای طبیعی و زندگی سادۀ مردمان این نواحی: عکسهای فرانکو زیپولی را ببینید و صدایش را بشنوید.


۱

شماره: ۲۴۱
درج: سه شنبه، ۱۸ تير ۱۳۸۷ | ۲:۵۹ ق ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۱۸ تير ۱۳۸۷ | ۳:۰۴ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • آبشار کبوترخان

پنجشنبه ۶ تیر با دوستم رفتیم به دارآباد. این یکی دو سالی که با هم کوه رفتن را شروع کردیم تقریباً هرهفته به یکی از این چهارتا کوهی که در اطراف‌مان هست می‌رویم: دارآباد، کلک چال (جمشیدیه)، شیرپلا (دربند)، ایستگاه ۵ (توچال) و درکه — و البته یک بار هم رفتیم گلابدره که جای مزخرفی بود و دیگر هرگز حاضر نیستم پایم را آنجا بگذارم. من دوست دارم صبحها و در روزهای تعطیل بروم کوه تا «آدم» و «ازدحام» هم ببینم، اما دوستم صبحها نمی‌تواند زود از خواب بیدار شود، چون شبها را بیدار می‌ماند. اما من، به عکس، اصلا تحمل شب‌زنده‌داری ندارم. من اگر شبی نخوابم، چندبرابر آن در روز هم نمی‌تواند جبرانش کند. من کم می‌خوابم، اما خوب می‌‌خوابم. باری، من برای کوه رفتن و خیلی چیزهای دیگر اصلا نیاز به «پا» ندارم و این جور جاها را به راحتی به تنهایی می‌روم، حتی اگر انگشت‌نما باشم — تنها جایی که خجالت می‌کشم تنها بروم رستورانهای گرانقیمت است، و چقدر دوست دارم بروم و نمی‌روم، اگر اروپا بود حتماً یکی از این اسکورتهای دیپلماتیک روس کرایه می‌کردم! اما دوستم، به عکس، کوه رفتن مجددش را مدیون من است و کم پیش می‌آید که تنها به کوه یا استخر برود. باری، در این مدتی که با هم کوه رفته‌ایم، من خیلی چیزها را از همراهی او به دست آورده‌ام. یکی از آنها رفتن به کوره‌راهها و ماجراجوییهای است که من به‌تنهایی هیچ‌وقت به طرف آنها نمی‌رفتم. و در این کشفها چه لذتی است. پنجشنبه‌ی دوهفته پیش یکی از این راههای تازه را از مسیری ناهموار در پیش گرفتیم و به آبشار کبوترخان رسیدیم. در طی این مسیر نخستین بار من از پایین رفتن از دیواره‌ای عمودی سرباز زدم. چون واقعاً از ارتفاع کمی دچار ترس می‌شوم. در عوض راه طولانیتر و نفس‌گیر‌تری را رفتم که حسابی حالم را گرفت. این دو عکس را در آبشار گرفتیم که البته عکسهای موبایلی خوبی نیست. شاید این هفته یک دوربین خوب و گرانقیمت خریدم.


۰

اول<۸۵

۸۶

۸۷۸۸۸۹۹۰۹۱۹۲۹۳۹۴۹۵>آخر

: صفحه

top
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / پنجشنبه، ۱۰ آبان ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9