پنجشنبه، ۱۰ آبان ۱۴۰۳ | 
Wednesday, 30 October 2024 | 
• برای دسترسی به بایگانی سايت قدیمی فلُّ سَفَه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی روزانه بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی زمانی بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به نسخه RSS بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.

موضوع:    
اول<۸۵۸۶۸۷

۸۸

۸۹۹۰۹۱۹۲۹۳۹۴۹۵>آخر

: صفحه


شماره: ۲۳۵
درج: سه شنبه، ۲۱ خرداد ۱۳۸۷ | ۱۲:۰۵ ق ظ
آخرين ويرايش: پنجشنبه، ۲۳ خرداد ۱۳۸۷ | ۹:۲۰ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • Lost in football

دوست دارم امشب ایتالیا برنده باشه و پينتوریکو یا تونی یکی دوتا گل بزنند. همین.


۰

شماره: ۲۳۴
درج: شنبه، ۱۸ خرداد ۱۳۸۷ | ۲:۴۱ ب ظ
آخرين ويرايش: پنجشنبه، ۲۳ خرداد ۱۳۸۷ | ۹:۲۵ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • به یادش

نادر ابراهیمی نویسنده‌ی محبوب سالهای نوجوانی ما بود. می‌گویم «ما»، چون من و دیگر همکلاسانم در دوره‌های آغازین و پایانی دبیرستان، در سالهای آغازین دهه‌ی ۵۰، همگی خواننده‌ی کتابهايش بودیم. کتابهایش را به یکدیگر قرض می‌دادیم، نایابهایش را پیدا می‌کردیم و در کلاسهای ادبیات و نوشتن انشا از شیوه‌ی نویسندگی‌اش تقلید می‌کردیم. اما مسلماً او نمی‌توانست نویسنده‌ی همه‌ی عمر من باشد. با قدم گذاشتن به سالهای جوانی چندان طولی نکشید که فقط از نوشته‌های او خاطره‌ای برایم باقی ماند. خاطره‌ای شیرین. سال ۵۹–۵۸، در درکه زندگی می‌کردم. هرجمعه صبح، وقتی حدود ۸ صبح راه «پلنگ‌چال» را در پیش می‌گرفتم، نادر ابراهیمی را می‌دیدم که تنها از کوه برمی‌گشت. معلوم بود که کوهنوردی حرفه‌ای است. سلامش می‌کردم و او با خنده‌ای پاسخ می‌گفت. هنوز هم، البته گاهی، وقتی نویسنده‌ یا هنرمندی را می‌بینم که دوستش دارم بی‌اختیار سلامش می‌کنم. چیزی که گاهی در این شهر سخت دهاتی می‌نماید.

انقلاب همه‌ی رشته‌های فکری مرا [یا ما را] با نسل بزرگتر از خودم گسست، دیگر نه شعر، نه داستان، نه نمایشنامه، نه سینما، نه ترجمه، نمی‌توانست تصویری از وضعیت معاصر کشورم به من بدهد. خلئی دهشتناک بود. يأسی مطلق. تنهایی سرنوشت ما شده بود. در آن سالها فقط می‌توانستی بپرسی کی کجاست، مرده است یا زنده، کدام کشور است، چه می‌کند، خانو‌اده‌اش چطور است، از هم پاشید، خودکشی کرد ... دیگر کسی به هیچ چیز نیندیشید. یاد گرفتیم به هیچ چیز نیندیشیم. روزگار «روشنفکران» سپری شده بود. روزگار «دکانداری» رسیده بود. روشنفکرانی که گرانترین بها را برای «سقوط» نظام قدیم پرداخته بودند. بعد از سقوط نیز بهایی بس گرانتر برای «تحکیم» نظام تازه پرداختند. دهه‌ی ۴۰ و ۵۰ عصر طلایی فرهنگ و ادبیات ما بعد از مشروطیت بود. اکنون سی سال از انقلاب گذشته است. کجاست ادبیات و فرهنگ‌مان؟ حتی بزرگترین نویسندگان‌مان نیز نتوانستند بعد از انقلاب چیزی همسنگ آثار گذشته‌ی خود پدید آورند. باری، نادر ابراهیمی بسیار تلاش کرد برپا و استوار بماند. بسیار نوشت و بسیار کوشید. همین برای بودن کافی است. يادش گرامی باد.

چند سالی پیش یکی دو داستان از او را در سایت قدیم آوردم: دعوت به شراب کهنه؛ کوی، کوی دانشگاه


۸

شماره: ۲۳۳
درج: پنجشنبه، ۱۶ خرداد ۱۳۸۷ | ۳:۳۵ ب ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۲۱ خرداد ۱۳۸۷ | ۶:۵۵ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • داستان‌های بازگفته (١)

از بخت‌یاری‌ها و عظمتهای مترجم یکی همین است که کاشف فروتن جانهای بزرگی باشد که در سرزمینهای دوردست می‌زیند. زنده‌یاد احمد میرعلایی از زمره‌ی همین بخت‌یاران و کاشفان فروتن بود که سه نویسنده‌ی بزرگ جهانی را به ما شناساند: بورخس، پاز، کوندرا. شادروان میرعلایی با ترجمه‌ی مجموعه‌های «الف و داستانهای دیگر» و «ویرانه‌های مدور» و «مرگ و پرگار» در سالهای آغازین دهه‌ی ۵۰ خدمتی بزرگ به ادبیات کشورش انجام داد. میرعلایی در همان سالها از دو دفتر نخست ترجمه‌‌های بورخس مجموعه‌ای در یک جلد منتشر کرد که «هزارتوهای بورخس» نام گرفت و زنده‌یاد هوشنگ گلشیری نیز مقدمه‌ای بر آن نوشت. اما، از بخت نامساعد روزگار، میرعلایی در سالهای بعد به سراغ دیگران رفت و اهتمامی به ترجمه‌ی همه‌ی آثار بورخس نکرد. او بر این اعتقاد بود که همه‌ی کارها را خودش نباید انجام دهد. او می‌یافت و می‌گذاشت برای دیگران. اما چه بد کرد. در این جور مواقع می‌باید خودخواه بود.

و، اما بعد، آدم می‌باید بسیار بخت‌یار باشد تا در نخستین سالهای جوانی خورخه لوئیس بورخس را همدم خود بیابد. برای من بورخس نشانه‌ای از «بازگشت به خویشتن» بود. بازگشتی که در همه جا مشهود بود. فقط آل احمد و شریعتی نبودند که از «بازگشت به خویشتن» سخن می‌گفتند. «ملکوت» بهرام صادقی و معصومهای گلشیری و «بره‌ی گمشده‌ی راعی» او نیز از این حس سرشار بودند. گویی شرقشناسی و رویکرد به مضامین شرقی در نویسندگان اروپایی و امریکای لاتین می‌توانست حسی از اعتماد به نفس به آدم ببخشد. حسی که می‌پنداشت مدتها از دست داده است.

باری، قصه‌ی زیر را از مجموعه‌ی «باغ گذرگاههای هزارپیچ: الف، ویرانه‌های مدور، مرگ و پرگار»، برگزیده‌ام که عنوان کلی داستانهای بازگفته را دارد و در ذیل آن بورخس چهار داستان برای ما می‌گوید: «جادوگر مردود»، «مرگ یک فقیه»، «آیینه‌ای از مرکب» و «تالار تندیسها» و «حکایت آن دوتن که خواب دیدند». «جادوگر مردود» در آن سالها برای من از این جهت بسیار جذاب بود که در همان سالهای دوره‌ی دبیرستان داستانی درباره‌ی شیخ بهایی و پیر پالان‌دوز شنیده بودم. شیخ بهایی در مواجهه‌ای که با پیر پالان‌دوز و درخواست آموزش علم کیمیا از وی دارد در آزمونی رؤیایی شکست می‌خورد و پیر به او نشان می‌دهد که او مردی نیست که وقتی به قدرت رسید بتواند به عهد خود وفا کند. این داستان را با همان مضمون اکنون از زبان بورخس می‌خوانیم.        
 


۱

شماره: ۲۳۲
درج: يكشنبه، ۱۲ خرداد ۱۳۸۷ | ۲:۳۳ ق ظ
آخرين ويرايش: يكشنبه، ۱۲ خرداد ۱۳۸۷ | ۲:۳۳ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی

شیخ بهایی، «دیوان اشعار»

  • عشق و قمار

دیدن چهره‌ی کارگردان و بازیگر فقید سیدنی پولاک/پالک در فیلم دیشب «سینما ۴»، «مایکل کلیتون» (۲۰۰۷)، بر آنم داشت که یادی از این مرد بکنم، مردی که لحظات شیرینی را با فیلمهایش نصیبم کرده است. فیلمهای پولاک را بسیار دوست داشته‌ام، چون ساده و روان است، بازیهای خوبی دارد و موضوعاتش معاصر و سیاسی است، حتی گاهی به نظر می‌آید «متعهد» است — شاید گاهی بتوان گفت که کوستا گاوراس امریکاست. اما، در این ده پانزده‌ سال اخیر، فیلمی از او را که بسیار دوست داشته‌ام «هاوانا» (۱۹۹۰) است. خب «هاوانا» یک «کازابلانکا»ی اانقلابی در آغاز دهه‌ی ۹۰ است. و من هم چون خودم ذاتاً «رومانتیک» هستم و «رومنس» هم دوست دارم و «رومنس» هم دارم و «انقلابی» هم بوده‌ام و هنوز هم گاهی هستم این فیلم برایم سرمستی همیشگی است.


۹

شماره: ۲۳۱
درج: يكشنبه، ۵ خرداد ۱۳۸۷ | ۱۰:۲۴ ب ظ
آخرين ويرايش: يكشنبه، ۵ خرداد ۱۳۸۷ | ۱۰:۲۴ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • عدالت تبهکارانه

جنایت و اعمال تبهکارانه چیزی نیست که منحصر به افراد و گروهها و اقوام و ملتهایی خاص باشد يا تنها در دوره‌هایی خاص از تاریخ وجود داشته باشد. با این همه، چیزی وجود دارد که در میان این افراد و گروهها تفاوت به وجود می‌آورد. انگیزه‌ها و اهداف و آیین و اخلاق از جمله‌‌ی اینهاست. «مافیا» از آن دسته گروههای تبهکاری است که نامش امروز تنها نمودگار تبهکاری سازمان‌یافته در زمینه‌‌ی جرمهایی همچون باجگیری و قمار یا مواد مخدر نیست بلکه نمودگار نفوذ گروههای تبهکار یا پرنفوذ در سیاست و اقتصاد و هنر و ورزش و حتی دین نیز هست. بدین ترتیب، شاید بتوان گفت که گاهی حتی «مافیا» نه یک واقعیت بلکه اسطوره‌ای باشد برای اعتقاد به وجود گروههایی پرنفوذ در سیاست و اقتصاد و صنعت فرهنگ و ورزش حرفه‌ای یا هرجایی که پای پول و قدرت در میان باشد («نظریه‌ی توطئه»)، و بنابراین، هدف از آن شاید گاهی بیشتر تلقین ناتوانی به انسان عامی باشد تا به مقابله با چنین گروههای قاهر و قدرتمندی برنخیزد و به اطاعت و تسلیم تن دهد.


۱

اول<۸۵۸۶۸۷

۸۸

۸۹۹۰۹۱۹۲۹۳۹۴۹۵>آخر

: صفحه

top
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / پنجشنبه، ۱۰ آبان ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9