دوشنبه، ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ | 
Monday, 29 April 2024 | 
• برای دسترسی به بایگانی سايت قدیمی فلُّ سَفَه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی روزانه بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی زمانی بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به نسخه RSS بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.

موضوع:    
اول<۹۱

۹۲

۹۳۹۴۹۵۹۶۹۷۹۸۹۹۱۰۰۱۰۱>آخر

: صفحه


شماره: ۲۱۵
درج: جمعه، ۹ فروردين ۱۳۸۷ | ۱:۴۴ ق ظ
آخرين ويرايش: جمعه، ۹ فروردين ۱۳۸۷ | ۱:۴۴ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • سفر

نام امسال را برای خودم سال «سفر» گذاشته‌ام. می‌خواهم از هرفرصتی استفاده کنم و به هرجا که شد بروم، حتی اگر شده با دوچرخه یا پای پیاده. از همین رو از ۲۷ اسفند تا همین دیروز را سفر بودم و البته نه با دوچرخه رفتم و نه با پای پیاده. خانه‌ی «مامان» بودم. و از من پذيرایی کرد به بهترین نحو ممکن. حسابی چاق و چله شدم. حالا دیگه باید این ماه و ماههای آینده را حسابی گرسنگی بکشم. روزهای آخر دیگه از بس نشسته بودم زانوهایم درد می‌کرد. فقط همین سه‌شنبه بود که از خانه زدیم بیرون و رفتیم شاندیز، خادر، جای باصفایی بود — ممنون از صاحبخانه. امروز بعد از ظهر هم با دوستم رفتیم درکه و دوساعتی راه رفتیم. اما انگار نه انگار که یکی دوهفته بود اصلا راه نرفته بودم. همه چیز شد مثل اول. فردا صبح هم می‌زنم به کوه.

اما راستی! نه دیروز عصر که به خانه بازمی‌گشتم و نه امروز عصر که رفته بودیم درکه هیچ نشانی از خلوتی تهران در سالهای گذشته مشهود نبود — کسی سفر نرفته بود يا تهران دیگر آن قدر جمعیت دارد که فرقی نمی‌کند چقدر از آن بیرون برود!

و اما یک مطلب هم از من در «باران» منتشر شده است که عنوان آن را من خودم انتخاب نکرده‌ام و فقط به چندتا سؤال پاسخ داده‌ام. پاسخهای من چیز دندانگیری نیست، اما دوستان دیگر در این صفحه کلی حرفهای خوب زده‌اند.


۱

شماره: ۲۱۴
درج: دوشنبه، ۲۷ اسفند ۱۳۸۶ | ۲:۱۵ ق ظ
آخرين ويرايش: دوشنبه، ۲۷ اسفند ۱۳۸۶ | ۲:۱۵ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • يک وجب کتاب: چیزی که ضروری نیست!

اين پرسش را که «سال آینده چه خواهد شد؟» فقط در پايان امسال نشنیدم. سالهاست که با اين پرسش آشنایم، اما در این یکی دوسال آن را بارها شنيده‌ام و هربار همراه بوده است با احساسهايی متضاد، حاکی از اميد و يأسی ملتمسانه در چشمان پرسشگر، گویی از من طلب اميد يا يأسی کامل داشته است، پاسخی می‌خواسته است تا خیال خودش را راحت کند، یا دل‌آسوده شود یا خودش را برای بدترین وضعیتها آماده کند! چندماه پيش این پرسش را از چند ناشر شنیدم و از آنجا که در این یکی دوسال بیشترین صدمه را اهل نشر و کتاب از این روزگار پُرعُسرت ديده‌اند شاید بد نباشد روشن کنیم که چه چیزی می‌تواند در سال آینده در انتظار اهل کتاب به طور خاص و اهل فرهنگ به‌طور عام باشد.


۱

شماره: ۲۱۳
درج: شنبه، ۲۵ اسفند ۱۳۸۶ | ۹:۵۹ ب ظ
آخرين ويرايش: شنبه، ۲۵ اسفند ۱۳۸۶ | ۹:۵۹ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • سگها و گرگها: دانشگاهیان و روشنفکران

میان «روشنفکران» و «قدرت» چه رابطه‌ای وجود دارد؟ روشنفکران گروهی از افرادند که می‌توانند به تفکر انتزاعی بپردازند و انديشه‌های خود را با استفاده از نمادهای پيچیده بیان کنند، يا نمادهای پيچيده و انتزاعی را بفهمند. بدین ترتیب، همه‌ کسانی که بیشترین اوقات زندگی خود را به مطالعه‌ی این نمادها یا توليد اين گونه نمادها می‌گذرانند «روشنفکر» نامیده می‌شوند. اين تعریف عامترین و معیارترین تعریفی است که از «روشنفکر» داده شده است (ادوارد شيلز، جامعه‌شناس امریکایی). اما البته اين بدان معنا نیست که در میان «روشنفکران» هیچ‌گونه تمایزی وجود ندارد. روشنفکران را دست کم همواره می‌توان به دو گروه تقسیم کرد، دو گروهی که در عین استفاده از تواناییهای فکری و حرفه‌ای می‌توانند بسیار با هم متضاد و مخالف باشند. آنچه اين دو گروه را از يکدیگر متمایز می‌کند رابطه‌ی آنان با «قدرت» است.


۱

شماره: ۲۱۲
درج: جمعه، ۲۴ اسفند ۱۳۸۶ | ۱۱:۳۳ ب ظ
آخرين ويرايش: شنبه، ۲۵ اسفند ۱۳۸۶ | ۳:۵۸ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • دکتر جهانگیری

خود را نیکبخت می‌شمارم که در زندگی‌ام در محضر کسانی بوده‌ام که آموزش و یاد و خاطره‌شان همواره چراغ راهم بوده است. حدود ۲۵ سال از زمانی که نخستین بار استاد بزرگوارم جناب دکتر جهانگیری را دیدم گذشته است و در تمام این سالها همواره به رفتار و گفتار و سلوک این مرد اندیشیده‌ام. چگونه در این روزگار کسی می‌تواند چنین خويشتندار، چنین فروتن، چنین پارسا، چنین مهربان، چنین استوار و دانا بوده باشد که دکتر جهانگیری بوده است. هرکس که اندک زمانی را با دکتر جهانگیری سپری کرده باشد شهادت خواهد داد که هرگز سخن لغوی از او نشنیده، هرگز نشنیده کسی را آزرده باشد، هرگز نشنیده کسی را خوار شمرده باشد و يا در جست و جوی نان و نام بر درگاه صاحب قدرتی ایستاده باشد. در زمانه‌ای که خالی از «شیخ» است، من اگر می‌خواستم شیخی داشته باشم بی‌شک دکتر جهانگیری را برمی‌گزیدم. اما چه کنم که مرا آشوب روح چنان است که پايم بسته به هیچ لنگری نیست.

باری، مقاله‌ای از حضرتش را که چند سالی پیش در مجله‌ی فلسفه دانشگاه تهران منتشر شده بود، با اجازه از محضرش، «مقام زن در عرفان ابن عربی در حدود شریعت»، برداشتم و حروفچینی کردم تا مشتاقان ادب و عرفان با نامش و قلمش و اندیشه‌اش بیشتر آشنا شوند. قصد داشتم برای جشن‌نامه‌اش ترجمه‌ی مقاله‌ای از روزنتال را درباره‌ی ابن عربی به او پیشکش کنم. اما مجالی نیافتم و این کوتاهی را اگر عمری بود به‌شایستگی جبران خواهم کرد. نامش بلند و عمرش دراز باد.

يکی از دلمشغولیهای من این است که پژوهشی فلسفی را درباره‌ی «زن و سکولاریزاسیون» به انجام برسانم. مدتهاست که به این کار مشغولم و يادداشت گرد می‌‌‌آورم. مقاله‌ی دکتر جهانگیری درباره‌ی ابن عربی، با توجه به اشرافی که دکتر جهانگیری بر آثار ابن عربی دارد، گام مهمی است در روشن کردن رابطه‌ی «تصوف» و «زن»، از منظر ابن عربی. اما این کار تمام نیست و می‌باید کوشید نشان داد که چگونه مفهوم «زن»، در تصوف، از آنچه می‌توان آن را نگاه «زاهدانه» به زن نامید، چه در حوزه‌ی شریعت و چه در حوزه‌ی تصوف زاهدانه، رفته رفته فاصله می‌گیرد. تأویل ابن عربی از محبوب شدن زنان در نزد پيامبر (ص) برای من پرسشی مطرح کرد. و آن اینکه چگونه ابن عربی در تأویل این محبت هیچ توجهی به تأویل اين آیه‌ی قرآن نشان نمی‌دهد: «لايَحِلُّ لَكَ النِّسَاء مِن بَعْدُ وَلا أَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلا مَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ رَّقِيبًا»؛ «از اين پس ديگر [گرفتن] زنان و نيز اينكه به جاى آنان زنان ديگرى [بگیری] بر تو حلال نيست، هرچند زيبايى آنها براى تو مورد پسند افتد به استثناى كنيزان و خدا همواره بر هر چيزى مراقب است» ﴿احزاب/۳۳، آيه‌ی ۵۲). روشن است که در اینجا خداوند به پيامبرش «زن‌بس» می‌دهد، هرچند که زیبایی آنان او را به شگفتی وادارد («وَلَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ»). نمی‌دانم ابن عربی پاسخی برای این پرسش داشته است یا نه. اين را در اولین فرصت باید از دکتر جهانگیری عزیز بپرسم.

از آثار دکتر جهانگیری است:

۱. محیی‌‌الدین بن عربی: چهره‌ی برجسته‌ی عرفان اسلامی، انتشارات دانشگاه تهران، تهران ۱۳۶۱.

۲. باروخ اسپينوزا، اخلاق، مرکز نشر دانشگاهی، تهران ١۳۶۳.

۳. احوال و آثار فرانسیس بیکن، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران ۱۳۶۹.

۴. باروخ اسپينوزا، شرح اصول فلسفه‌ی دکارت و تفکرات مابعدالطبیعی، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی (سمت)، تهران ۱۳۸۲.

۵. مجموعه‌ی مقالات، حکمت، تهران ۱۳۸۲.


۰

شماره: ۲۱۱
درج: جمعه، ۱۷ اسفند ۱۳۸۶ | ۹:۵۲ ب ظ
آخرين ويرايش: جمعه، ۱۷ اسفند ۱۳۸۶ | ۹:۵۲ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • حقوق و فلسفه

دوشنبه رفته بودم دانشکده‌ی حقوق دانشگاه تهران. مجلسی بود به مناسبت انتشار ترجمه‌ی «هستی و زمان» هایدگر به قلم آقای سیاوش جمادی. (بيژن عبدالکریمی نیز از سخنرانان بود.) دقیقاً بعد از ۲۲ سال بود که به دانشکده‌ی حقوق قدم می‌گذاشتم. گمان می‌کنم اسفند ۶۴ یا بهار ۸۵ بود، تازه دانشجوی کارشناسی ارشد شده بودم، که يک روز عصر به همراه رضا سلیمان حشمت رفتیم کلاس دکتر عباس میلانی. دکتر میلانی کلاس آزاد و رایگانی درباره‌ی «مکتب فرانکفورت» گذاشته بود. خواهرم در آن زمان دانشجوی کارشناسی علوم سیاسی و شاگرد دکتر میلانی و دکتر بشیریه بود. او مرا خبر کرد و من هم به سلیمان‌حشمت گفتم و با هم رفتیم. میلانی آن زمان به‌واسطه‌ی جدال قلمی‌اش با نجف دریابندری نامی به هم زده بود، در مقاله‌ای در کتابهای «نقد آگاه»، و بر سر آرتور کستلر و کارهایش. و البته ترجمه‌ی او از «مرشد و مارگریتا»ی بولگاکف هم عالی بود، ترجمه‌ای که در یکی دو سال قبل منتشر شده بود، گرچه می‌گفتند گلشیری ويراستارش بوده است. میلانی، در همان سال، کتابی هم درباره‌ی «مالرو و بینش تراژیک» منتشر کرده بود. بحبوحه‌ی بمباران و موشک‌باران تهران بود. سرکلاس بودیم که آژيرها به صدا در آمد و ضدهوایی‌ها به کار افتاد. يکی از دانشجویان پسر بدجوری واکنش نشان داد و از کلاس بیرون دوید. اما هیچ‌کس از جايش تکان نخورد. آن پسر هم که دستپاچه بیرون دویده بود، اندکی بعد با عذرخواهی برگشت (چند سال بعد از خواهرم شنیدم که آن پسر خودکشی کرد! بچه‌ی حساسی بود. شاعر و نویسنده بود.). میلانی با شوخی و خنده کلاس را ادامه داد. بحث به «چنین گفت زرتشت» و نیچه کشید، من هم ابراز وجودی کردم. چند روز بعد دکتر میلانی به خواهرم پیغام داد که بدش نمی‌آید مرا ببیند. من هم رفتم و کمی گپ زدیم. زیراکس صحافی‌شده‌ای از «نیچه»ی کاوفمن را به من امانت داد که بخوانم. نمی‌دانم چه شد که دیگر نتوانستم در کلاسهای دکتر میلانی شرکت کنم و او را ببینم. مدتی بعد شنیدم که رفت امریکا. چندی بعد که به مرکز نشر رفتم شنیدم که همسرش آنجا ویراستار است. کتاب را بردم به همسرش تحویل دادم. و البته بعد پشیمان کردم، آخر آن زیراکس دیگر به چه دردش می خورد!


۱

اول<۹۱

۹۲

۹۳۹۴۹۵۹۶۹۷۹۸۹۹۱۰۰۱۰۱>آخر

: صفحه

top
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / دوشنبه، ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9