چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳ | 
Wednesday, 30 October 2024 | 
• برای دسترسی به بایگانی سايت قدیمی فلُّ سَفَه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی روزانه بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی زمانی بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به نسخه RSS بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.

موضوع:    
اول<۴۵

۴۶

۴۷۴۸۴۹۵۰۵۱۵۲۵۳۵۴۵۵>آخر

: صفحه


شماره: ۴۵۶
درج: چهارشنبه، ۴ آذر ۱۳۹۴ | ۷:۴۷ ب ظ
آخرين ويرايش: چهارشنبه، ۴ آذر ۱۳۹۴ | ۷:۴۷ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

خیر، بی شک، نه نبود همسر، که بیشتر جای خالی فرزند دختری سرزنده و جوان را حس می‌کنم تا برای او مایۀ ارج و توجه باشم.*

(نیچه، نامه به خواهر، نیس، ژانویۀ ۱۸۸۸)

  • زن را به همسری داشتن بهتر است یا به دختری داشتن؟

گاهی دو جنس زن و مرد دربارۀ یکدیگر اغراق و مبالغه می‌کنند: در دوستی، در دشمنی، در عشق، در بزرگی و کوچکی، در هوش و زیرکی و در عقل و احساس و در توانایی و ناتوانی و خلاصه در هر چیزی که انسانی را برتر یا فروتر از دیگری می‌سازد. اما این واقعیت که هر مردی مادری دارد و هر دختری پدری، این واقعیت که هریک از ما در درون خود مردی یا زنی در نهان دارد، گاهی از توجه ما پنهان می‌ماند و ما در رابطۀ زن و مرد بیشتر به دنبال رابطه‌ای حقوقی می‌گردیم تا رابطه‌ای وجودی، آن گونه که برخی فمینیست‌ها دوست دارند ما فکر کنیم. رابطۀ زن و مرد نه رابطۀ ارباب و برده است و نه رابطۀ دو گروه یا دو طبقۀ متخاصم اجتماعی با منافع متفاوت و متضاد، هرچند ممکن است شیوه‌های زندگی اجتماعی و اقتصادی در دوره‌هایی این یا آن صورت حقوقی را به روابط انسانی تحمیل کرده باشند، توجه ما در مرتبۀ نخست می‌باید به نجات دادن «وجود» از گزند این شیوه‌های حقوقی باشد و نه صرف تغییرات حقوقی. باری، از نیچه که به پندار برخی زن‌ستیز بوده است شنیدن سخنانی مانند سخن بالا می‌باید شگفت‌انگیز بنماید. اما چنین نیست. در عمق وجود هر مردی «زنی» است که آن مرد به او عشق می‌ورزد و تمامی نیروی حیات و اندیشه‌اش را از او می‌گیرد. و به همین سان شاید در و جود هر زنی نیز مردی است.

* («فریدریش نیچه و گزین‌گویه‌هایش»، ترجمۀ پریسا رضایی و رضا نجفی، مروارید، ۱۳۸۳، ص ۱۱۵).


۰

شماره: ۴۵۵
درج: دوشنبه، ۲ آذر ۱۳۹۴ | ۲:۰۷ ق ظ
آخرين ويرايش: دوشنبه، ۲ آذر ۱۳۹۴ | ۲:۰۷ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • آرامش/دوزخ در حضور دیگران

نوشتۀ پرویز جاهد دربارۀ فیلم ناصر تقوایی «آرامش در حضور دیگران» را می‌خواندم. یکی دو نکته به نظرم آمد. نخست اینکه برخلاف آنچه جاهد از قول عباس بهارلو آورده است، «به نوشتۀ عباس بهارلو، "آرامش در حضور دیگران"، پس از نمایش در جشن هنر شیراز توقیف شد و سرانجام پس از چهار سال در فروردین ۱۳۵۲ برای چند شب در سینما کاپری تهران به نمایش درآمد اما به خاطر اعتراض جامعه پرستاران دوباره از اکران آن جلوگیری شد و پس از آن چه در قبل و چه بعد از انقلاب، هرگز اجازۀ نمایش عمومی نگرفت (عباس بهارلو. فیلم و سینما. شماره ۶. ۱۳۷۷)»، این فیلم، در پاییز سال ۵۴ یا ۵۵، در سینما سعدی مشهد، خیابان ارگ، رو به روی شیر و خورشید، از جمله فیلم‌هایی بود که به همراه تعدادی دیگر از فیلم‌های برجستۀ سینمای ایران تا آن تاریخ، از «گاو» گرفته تا «نفرین» و «طبیعت بیجان» و «رگبار» به نمایش درآمد، البته این برنامۀ «مرور بر آثار» یا «چشم‌انداز سینمای ایران»، تا جایی که به یاد دارم به صورت هرروز یک فیلم بود و چند ماهی نیز طول کشید و نمایش فیلم‌ها نیز چندباری تکرار ‌شد! یاد باد آن روزگاران یاد باد.

دوم اینکه، به گمان من، «آرامش در حضور دیگران»، گذشته از چیزهای دیگر، یکی از بهترین عنوان‌هایی است که در سینمای ایران برای فیلمی انتخاب شده است. چون این عنوان به تعبیر رایج و امروزی در زبان انگلیسی «آیرونیک» یا «کنایه‌آمیز» است، یعنی ممکن است که دقیقاً خلاف آن چیزی را که می‌گوید منظور داشته باشد: «دوزخ یا تشویش در حضور دیگران» و نه «آرامش». «در حضور دیگران» آرامشی نیست! انسان برای آرامش از حضور دیگران می‌گریزد و به تنهایی پناه می‌برد. سارتر در نمایشنامۀ مشهورش «در بسته» (عنوان انگلیسی: «خروج ممنوع») در جایی از زبان یکی از قهرمانانش گفت: «دوزخ حضور دیگران» است. شاید عنوان این فیلم اشاره و کنایه‌ای به این سخن مشهور سارتر نیز بود، هرچند تنهایی خود می‌تواند «دوزخی» دیگر باشد و باز آدم را به نوعی دیگر به جنون بکشاند. به هر حال، ظاهراً آدمی نه می‌تواند همیشه یا زیاد «تنها» باشد و نه همیشه یا زیاد با «دیگران». از «تنهایی» به دیگری پناه می‌بریم و از «دیگری» به تنهایی! البته مدعی نیستم که ساعدی یا تقوایی آگاهانه و با شناخت سارتر و طرز فکر او چنین کرده‌اند. اما برای من امروز این عنوان این گونه معنا می‌دهد، شاید به دلایل میان متنی.


۰

شماره: ۴۵۴
درج: پنجشنبه، ۲۸ آبان ۱۳۹۴ | ۷:۲۰ ب ظ
آخرين ويرايش: پنجشنبه، ۲۸ آبان ۱۳۹۴ | ۷:۲۰ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • آیا سیاستمداران فیلم هم می‌بینند؟

گاهی فیلمی یا رمانی یا داستانی کوتاه بهتر از هر تحلیل یا گزارش جامعه‌شناختی یا روزنامه‌نگارانه می‌تواند افشاگر روابط نادرست یا بی‌عدالتی‌های موجود در جامعه باشد، بی‌عدالتی‌هایی که روان آدمی را می‌آزارند و گاه او را به سرحد جنون و ویرانگری خود یا جامعه‌اش می‌کشانند. فیلم فرانسوی «رمز نامعلوم: قصه‌هایی ناتمام از چند سفر» (۲۰۰۰)، ساختۀ فیلمساز صاحب‌نظر و صاحب‌سبک اتریشی میشائیل هانکه، از آن فیلم‌هایی است که این روزها دیدن دارد. آغاز و پایان فیلم خود گویای همۀ چیزهایی است که این فیلم می‌خواهد بیان کند، یا به عبارت دیگر، پیامی که می‌خواهد بدهد اما گویا فهمیده نمی‌شود! کودکی به زبان بی‌زبانی و با ایما و اشاره می‌خواهد با همتایانش لال‌بازی کند تا حدس بزنند که او چه می‌گوید و از این حرکات چه منظور دارد. این همان رمزی است که بر کودکان همبازی در آغاز فیلم معلوم نمی‌شود و شاید بر ما نیز. اما در پایان فیلم که کودک باز لال‌بازی می‌کند چطور؟

نخستین قصۀ فیلم به‌ویژه برای «آمران معروف و ناهیان منکر»، البته به شیوۀ شهروندی و غیردینی و مدنی، آموزنده و عبرت‌انگیز است. جوانی سیاهپوست و سومالیایی – فرانسوی می‌خواهد جوانی سفیدپوست و فرانسوی را ادب کند تا دیگر پاکت دورانداختنی‌اش را به دامان زنی بی‌خانمان یا گدا پرتاب نکند. سعی می‌کند او را وادارد که از زن عذرخواهی کند. نتیجۀ کار، خودداری جوان سفیدپوست و برخورد و درگیری دو جوان و آمدن آژان و دستگیری جوان سیاه، و درست شدن دردسر برای خود و خانواده‌اش، و کشف اقامت غیرقانونی زن رومانیایی بی‌خانمان و اخراج او از فرانسه است. شرّ از این بدتر که بخواهی کار خیر کنی و کسی را با گردن کلفتی ادب کنی! هانکه سپس به روایت برش‌هایی کوتاه از زندگی آدم‌های فیلمش می‌پردازد تا هرچه بیشتر ما را با جهان غم‌انگیزی آشنا کند که در آن به سر می‌بریم. خوشبخت‌ها در این جهان چه اندک‌اند.


۰

شماره: ۴۵۳
درج: سه شنبه، ۲۶ آبان ۱۳۹۴ | ۵:۴۹ ب ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۲۶ آبان ۱۳۹۴ | ۸:۰۹ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • آدمیان برابر نیستند و برابر نخواهند بود!

ما برخی واژه‌ها را بس نادرست می‌فهمیم. یکی از آنها «برابری» است. «برابری» یعنی چه؟ آیا معنایش این است که همه چیز باید برای من ارزش یکسانی داشته باشند؟ آیا معنایش این است که من باید همه چیز و همه کس را به یک اندازه دوست داشته باشم؟ آیا معنایش این است که میان هیچ چیز و هیچ کس فرقی نیست؟

آیا من می‌باید از مرگ یا ناراحتی «دیگران» همان‌قدر پریشان و اندوهگین شوم که از مرگ «نزدیکان» خودم می‌شوم؟ آیا مرگ هرروز هزاران انسان در این جهان، حتی به فجیع ترین وضع، می‌باید و می‌شاید همان اندوهی را به من تحمیل کنند که مرگ یکی از نزدیکان خودم، حتی در کهنسالی؟ میزان شادی یا غم ما از هر واقعه‌ای به اندازۀ دوری یا نزدیکی ما به آن چیز یا آن شخص است. هیچ پدری آن طور که برای فرزندش خرج می‌کند برای «فرزند» دیگران خرج نمی‌کند و نخواهد کرد. هیچ‌کس آن گونه که از دوستش پذیرایی می‌کند از بیگانگان پذیرایی نخواهد کرد. هیچ‌کس به هر سرزمینی به یک اندازه مهر نخواهد ورزید. هیچ‌کس همه جا را به یکسان برای سفر انتخاب نمی‌کند. بود و نبود همه چیز برای همه یکسان نیست و نخواهد بود و نباید نیز باشد.

در همۀ ما «خودخواهی» اصل غالب است و این نه فقط ضامن بقای ماست بلکه اصلا سازندۀ تمام وجود ماست. از اشخاص نباید و نمی‌توان انتظار داشت که همه را به یکسان دوست داشته باشند. نمی‌باید از اشخاص متنفر باشیم که چرا ما را دوست ندارند یا چرا ما را به اندازۀ دیگران دوست ندارند! اما از اشخاص می‌توانیم انتظار داشته باشیم که «حقوق» همۀ ما را به یکسان رعایت کنند، در جایی که همۀ ما «حق» داریم. برابری این است، وگرنه انسان‌ها از هر حیث و در هیچ چیز برابر نیستند و نخواهند بود و اقتضای عدالت همین است. هیچ‌کس و هیچ قانونی نمی‌تواند مرا ملزم کند که همه را به یک اندازه دوست داشته باشم، حتی والدین نیز نمی‌توانند همۀ فرزندان‌شان را به یک اندازه دوست داشته باشند! اما انتظار می‌توان داشت که با آنها به یکسان و بدون تبعیض رفتار کنند تا خشم و نفرت بقیه را برنیانگیزند. شعار «برابری» خود گاهی ابزاری است برای پراکندن «نفرت»، در جایی که هرگز جایی برای برابری وجود ندارد. چگونه می‌توان انتظار داشت که زیبا و زشت یا خوب و بد یا دانا و نادان در چشم همۀ ما یکسان باشند وقتی پای عاطفه یا دوستی یا ارزشگذاری شخصی در میان است. اما می‌توان انتظار داشت که همۀ افراد از جهتی برای ما برابر باشند، از این جهت که انسان‌اند و دارای حقوق انسانی یا حقوق شهروندی. من حق ندارم در مقام آموزگار به دلیل زیبایی یا دین یا اخلاق یا دوستی یا هرچیز دیگری غیر از «دانش» دانشجو به او نمره دهم. اگر چنین کنم ستم کرده‌ام و برابری همۀ دانشجویان در برابر امتحان از «درس» و نمره بر اساس آن را به چیزهای دیگری ربط داده‌ام که هیچ ربطی به درس و امتحان ندارند. از این حیث همه در چشم من باید یکسان باشند و تنها امتحان یا برگه ملاک باشد. اما نمره‌های همه یکسان نخواهد بود، چون برگه‌های همه یکسان نبوده است. با این همه، شاید من شخصاً دانشجویی تنبل را بیش از دانشجویی زرنگ دوست داشته باشم، چون باادب‌تر یا خوش‌اخلاق‌تر یا زیباتر و با فرهنگ‌تر است؟ آدمیان برابر نیستند و برابر نخواهند بود، نه از حیث ارزش، نه از حیث دوستی و جلب محبت، نه از حیث فرهنگ و نه از حیث علم. انتظار توجه و محبت برابر و یکسان از دیگران داشتن در جایی که این برابری وجود ندارد نتیجه‌ای جز سرخوردگی و خشم و نفرت نخواهد داشت. همه نمی‌توانند مرا دوست داشته باشند، همان طور که من نمی‌توانم همه را دوست داشته‌ باشم. از «برابری» وسیله‌ای برای برانگیختن «نفرت» نسازیم، در جایی که نمی‌توان و نمی‌باید انتظار «برابری» داشت.

 


۰

شماره: ۴۵۲
درج: يكشنبه، ۲۴ آبان ۱۳۹۴ | ۴:۵۰ ب ظ
آخرين ويرايش: يكشنبه، ۲۴ آبان ۱۳۹۴ | ۵:۰۷ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ
و [خدا] بر كسانى كه نمى‌انديشند پليدى را مقرر می‌کند!

  • دین بدون عقل سلیم

مشکل امروز جهان اسلام «داشتن دین» نیست، «نداشتن عقل» است، نه «عقل فلسفی»، بلکه عقل در پایین‌ترین سطح آن، یعنی: «عقل سلیم»، همان عقلی که به گفتۀ دکارت فرانسوی بهتر از همه چیز میان آدمیان تقسیم شده است و همه در آن مشترک‌اند (common sense)، نه کمتر و نه بیشتر، چندان مساوی که هیچ‌کس را از کمی و نقصان آن شکایتی نیست! انسان را حیوان/موجود عاقل گفته‌اند، اما این عقلی که بخشش خدا به آدمیان است، و مایۀ امتیاز او از هر موجود دیگر، چه بسا کمتر از هرچیز دیگری در وجود انسان از آن استفاده می‌شود. بیهوده نبود که فیلسوف آلمانی ستایشگر عقل، هگل، می‌گفت: «نخستین ذکر یا نماز ما در هر پگاه که از خواب برمی‌خیزیم باید این باشد: موجود عاقلیم». ما را در خواب به «عقل» نیاز نیست، اما بیداری بدون استفاده از «عقل» یا «اندیشیدن» هولناکترین کابوس‌ها را برای ما رقم خواهد زد، و مگر نزده است، هرگاه که در زندگی کمتر از آن بهره برده‌ایم، یا در این قرن‌هایی که از تاریخ تمدن آدمی گذشته است؟ افسوس، چه بسیار فراموش می‌کنیم «اندیشیدن» را که همان بهره گرفتن از «عقل» باشد و آن گاه چه «شرّها» که به دست خود به پا نمی‌کنیم. اما گاه حتی بس بسیار به «ستایش» عقل و اندیشیدن می‌پردازیم، و حال آنکه در همین ستایش‌هایمان نیز باز نه عقلی است و نه اندیشیدنی!

آدم باید قبل از هرچیز «عقل» داشته باشد. اول «عقل»، بعد «دین»! آدم وقتی عقل داشته باشد، هم «دین»اش درست می‌شود، هم «دنیا»یش. اما وقتی عقل نداشته باشد، مراجع دینی‌اش می‌شوند، مشتی افراد «ریش و عمامه»دار، و «عقل»‌اش می‌شود «فتوا»ی مشتی ساده‌لوح نادان یا در صورت دیگر، مشتی مزوّر عوامفریب، و مجاهدانش نیز یا می‌شوند، «پزشک و مهندس‌ها»ی بی‌بهره از «عقل سلیم»، یا «اراذل و اوباش» و «مردم دون» بدوی و حاشیه‌نشین شهرهای بزرگ، با دلی سرشار از کینه به زندگی و فرهنگ و تمدن شهری! آن گاه «دین» محملی می‌شود «ارزش‌بخش» و «وجدان‌کُش» برای تخلیۀ نفرت‌ها یا حقارت و ناتوانی خود در تلافی ستم‌ها و تحقیرها و رنج‌ها و شکنجه‌هایی که کسانی دیگر مسئول آنها بوده‌اند، اما یا دست ما از آنان کوتاه است، یا به ما نشانی غلط داده‌اند! اما چه آگاهی‌بخش و انذاربخش است این سخن قرآن، هم برای تحمیل‌کنندگان دین و هم برای آنان که نمی‌اندیشند. ایمان بدون اندیشیدن هم ایمان نیست!:

وَلَوْ شَاء رَبُّكَ لآمَنَ مَن فِي الأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا أَفَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ.

و اگر پروردگار تو مى‏‌خواست قطعا هر كه در زمين است همه آنها يكسر ايمان مى‌‏آوردند. پس آيا تو مردم را ناگزير مى‌‏كنى كه به خدا ایمان بیاورند؟ و هيچ‌كس را نرسد كه جز به اذن خدا ايمان بياورد و [خدا] بر كسانى كه نمى‌انديشند پليدى را مقرر می‌کند (یونس، ۱۰۰–۹۹)


۰

اول<۴۵

۴۶

۴۷۴۸۴۹۵۰۵۱۵۲۵۳۵۴۵۵>آخر

: صفحه

top
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9