جمعه، ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ | 
Friday, 19 April 2024 | 
• برای دسترسی به بایگانی سايت قدیمی فلُّ سَفَه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی روزانه بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی زمانی بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به نسخه RSS بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.

موضوع:    
اول<۹۵۹۶۹۷۹۸

۹۹

۱۰۰۱۰۱۱۰۲۱۰۳۱۰۴۱۰۵>آخر

: صفحه


شماره: ۱۸۰
درج: جمعه، ۶ مهر ۱۳۸۶ | ۲:۳۶ ق ظ
آخرين ويرايش: شنبه، ۷ مهر ۱۳۸۶ | ۱:۵۸ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • شريعتی، مارکس و حقوق بشر

درباره‌ی اينکه شريعتی از اين يا آن انديشه متأثر بوده است بحق يا ناحق سخن بسيار گفته شده است. شک نيست که هيچ نويسنده يا روشنفکر و متفکری از هيچ به وجود نمی‌آيد. تاريخ و سنت فرهنگی هر جامعه‌ای در ساختن روح و جان فرزندانش از همان ابتدای تولد دست به کار می‌شود و بعدها که آشنايی با فرهنگهای بيگانه و بزرگتر نيز برای اين فرزندان به بلوغ رسيده به وجود می‌آيد باز به تأثيرگذاری خود ادامه می‌دهد. و اين بار جهان نيز به سرزمين مادری افزوده می‌شود. اما در هر تأثيرگذاری پرسشی که می‌تواند مطرح باشد اين است که چگونه اين تأثيرگذاری‌ها به پديدآمدن ترکيبها و تأليفهای تازه و خلاقيتهای فردی انجاميده است و فرق ميان مقلدی ناپخته با آفريننده‌ای مبتکر در چيست؟ شريعتی با آنکه به استفاده از انديشه و روش و بيان جديد باور داشت و آن را کاری مشروع می‌شمرد، پيروی از مُد روز و چسباندن هرچيز به اسلام را مطابق با پسند «زمانه» روا نمی‌شمرد:

همواره از اين شيوه کراهت داشته‌ام که فرضيه‌ها و قوانين جديد علمی — و حتی اختراعات — را دانسته و ندانسته، «بلغور» کنم و آنگاه آيات قرآن يا احکام اسلام را به آنها بچسبانم. چنين سبکی معمولاً حاکی از ««عقده‌ی حقارتی» است در برابر غرب و عکس‌العمل روانی عقب‌مانده‌هاست در قبال پيش‌افتاده‌ها که می‌کوشند خود را کتمان کنند و حتی با ارزشهای منسوب به «قوی»تر خود را توجيه! («شيعه»، م.آ. ٧، ص ١١٧–١١٦)


۱

شماره: ۱۷۹
درج: جمعه، ۳۰ شهريور ۱۳۸۶ | ۱۰:۵۱ ب ظ
آخرين ويرايش: جمعه، ۳۰ شهريور ۱۳۸۶ | ۱۰:۵۱ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • شريعتی: نقد مارکسيسم و تأثير از مارکسيسم

درباره‌ی نسبت انديشه‌های شريعتی با مارکسيسم می‌توانيم به سه گونه رابطه قائل باشيم: (۱) شريعتی اساساً مارکسيست بود و اسلام را پوشش آن قرار داده بود («منافق»)، يا در صورت ديگر، شريعتی مارکسيسم و اسلام را به هم آميخته بود («التقاطی») و وزن ايدئولوژی مارکسيستی آن بيش از ايدئولوژی اسلامی‌اش بود؛ (۲) شريعتی مارکسيست نبود، اما از انديشه‌های مارکس (علمی و نه ايدئولوژيک) متأثر شده بود و با اتخاذ برخی مفاهيم يا روشهای مارکسی و/يا مارکسيستی می‌کوشيد آگاهانه تاريخ و فرهنگ دينی مسلمانان را تفسير کند؛ (۳) شريعتی از تحليلهای مارکسيستی عليه سرمايه‌داری و نقد ارزشهای جامعه‌‌ی بورژوايی واستعمار و امپرياليسم استفاده می‌کرد و از ليبراليسم و دموکراسی و ارزشهای آن عليه کمونيسم و نقد آن، اما او فقط می‌خواست ايدئولوژی اسلامی به تعبير خودش را جا بيندازد. او، در واقع، چنانکه گاهی می‌نمايد و خود نيز اذعان دارد سخت در قالب مکتب و مرامی می‌گنجيد، گويی هيچ مکتب يا انديشه يا شخص بزرگ و متفکری نيست که برای او بی‌اهميت باشد. او می‌خواست جامع نقيضين يا اضداد باشد. او مانند عارفی وحدت وجودی اساساً با هيچ چيز سر دشمنی نداشت.


۴

شماره: ۱۷۸
درج: پنجشنبه، ۲۹ شهريور ۱۳۸۶ | ۶:۱۳ ق ظ
آخرين ويرايش: شنبه، ۷ مهر ۱۳۸۶ | ۱:۲۹ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • شريعتی و مارکسيسم (۲)

هيچ چيز برای آدم دردناکتر و خنده‌دارتر از اين نيست که زمانی به همان چيزی متهم و منسوب شود که سالها با آن مبارزه کرده است يا از آن متنفر بوده است. شايد اين همان چيزی باشد که از آن به «مکر تاريخ» يا «مکر زندگی» ياد می‌کنند. باری، از آنجا که دو نويسنده‌ی مورد بحث ما، هاشمی و گنجی، هردو يوتوپياهای لنينيستی، استالينيستی، مائوئيستی را دليل بر مارکسيست بودن شريعتی می‌دانند، و نه حتی تأثيرپذيری شريعتی از مارکسيسم، بهتر است ابتدا ببينيم غير از آن نقل قولهايی که دوستان در اثبات مدعای خود آوردند ما چه ادعايی می‌توانيم در نفی مدعای آنان بياوريم. شريعتی درباره‌ی يوتوپياهای مارکسيستی چنين نظر می‌دهد:

پس از انقلاب اکتبر، با ظهور استالينيسم و مائوئيسم که از کمونيسم، يک جامعه‌ی منجمد و سرد و خفقان‌آميز و هولناک سراپا بوروکراتيک [ساخت]، بر اساس اکونوميسم و نظام دولت‌پرستی و کيش رهبرستايی که در آن سياست، اقتصاد، عقيده، فلسفه، علم و ادبيات و حتی هنر و ذوق و زيبايی از طرف ادارات دولتی مربوطه بر همه ديکته می‌شود و هر که کلمه‌ای را غلط بنويسد يا خائن است و يا ديوانه! و هر ابتکاری حرام است و هر اجتهادی بدعت و هر تجديد نظری کفر و هرکه، هرجا و هروقت، تا قيام قيامت، از نص کتاب منزل يا حديث نبی مرسل يا امر امام مفترض‌الطاعة يا حکم فقيه حاکم رسمی شرع يا فتوای رساله‌ی عمليه‌ی مرجع غفلت کند مهدورالدم است و نجس و ملعون و با رطوبت نمی‌توان با او ملاقات کرد. و نام اين مکتب نه يک فرقه‌ی متعصب و کهنه‌ و تابويی مذهبی، که ايدئولوژی علمی مترقی و متحول انقلابی و ديالکتيک! .... و اين است دستاورد انسان معاصر در طول پنج قرن تلاش و دو انقلاب بزرگ. («ما و اقبال»، م. آ. ۵، ص ۱۳۱–۱۳۰)


۳

شماره: ۱۷۷
درج: سه شنبه، ۲۷ شهريور ۱۳۸۶ | ۴:۰۵ ق ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۲۷ شهريور ۱۳۸۶ | ۴:۳۴ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • شريعتی و مارکسيسم (۱)

اتهام يا انگ «مارکسيسم اسلامی» به انديشه‌های شريعتی يا «مارکسيست» خواندن او اتهام يا انگی نيست که در سالهای اخير به او زده شده باشد، و به‌ويژه يافته‌ يا بافته‌ی اکبر گنجی باشد. شريعتی خود بارها اين اتهام را شنيده بود و پاسخ/پاسخهايی نيز به آن داده بود. آخرين شاه ايران نيز در روزهای انقلاب نسبت به «مارکسيسم اسلامی» هشدار داد و از آن سخن گفت، اما کمتر کسی آن را جدی گرفت. بنابراين، نمی‌توانيم بگوييم که اين کشف يا سخن جديدی است. اما چرا اين «اتهام» بعد از سی سال باز تکرار می‌شود و امروز ما فقط از زبان اکبر گنجی نيست که آن را می‌شنويم، و صداهای ديگری نيز به آن افزوده می‌شود، چه چيزی مبنايی برای اين اتهام به وجود آورده است؟ بی‌اعتباری مارکسيسم – لنينيسم در صحنه‌ی جهانی و گرايش روزافزون به سوی ليبراليسم يا برخی نگرشها و نهادها و سازمانها و شيوه‌های مديريتی در نظام جمهوری اسلامی؟ شايد بهتر باشد ابتدا نگاهی تاريخی به رواج اين تعبير و مقبوليت آن داشته باشيم و سپس ببينيم اين اتهام تا چه اندازه می‌تواند در خصوص شريعتی برصواب باشد.

شريعتی خود از اتهامها يا برچسبهايی که به او و سخنانش می‌زدند آگاه بود. نوشتن درباره‌ی دين برای کسانی که جدا از نهادهای رسمی دينی و متوليان آن می‌انديشند و در پديد آوردن تأليفهای تازه موفق می‌شوند همواره بحق يا ناحق اتهام «نادرستی» و «آميختگی» را به دنبال خواهد داشت، چه نهادهای رسمی همواره تعريف «حقيقت» را در اختيار خود دانسته‌اند و بس. از همين رو، در همه‌ی اديان، و نظامهای فکری، ما يک روايت «پاک‌دين/به‌دين» (يا به تعبير انگليسی: orthodox) داريم و يک روايت «بددين» يا «ناسالم» (يا به تعبير انگليسی: heterodox). مراجع رسمی دينی/فکری صاحب قدرت در هر نظام دينی/فکری و مذهبی خود را يگانه مفسر مشروع و بحق آن دين و مذهب دانسته و ديگر روايتها را «نادرست» و «ناسالم» و «نامشروع» تلقی می‌کنند. از همين رو، متفکر و روشنفکری که وابسته به نظام دينی/فکری و مذهبی حاکم نباشد همواره بحق يا ناحق در مظان اتهام «نادرستی/ناسالمی اعتقاد» خواهد بود، چه «قدرت» يا «نهادهای رسمی دينی/فکری» خود را يگانه معيار و مرجع «درست/سالم» يا «نادرست/ناسالم» بودن اعتقاد می‌دانند. از همين رو، در جهان اسلام، همه‌ی روشنفکران و فيلسوفان، از فارابی تا ملاصدرا، و حتی صوفيان با اتهام «نادرست/ناسالم» بودن عقيده مواجه بوده‌اند و علاوه بر آزار و پيگرد به عقوبت مرگ نيز گرفتار آمده‌اند. اما شريعتی از قدما هم بيشتر در تنگنا بود، چون فقط با روحانيون و متوليان رسمی دين نبود که درگير بود، متوليان «روشنفکری» نيز به او می‌تاختند. او چندماهی قبل از مرگش نوشت:


۱۶

شماره: ۱۷۶
درج: جمعه، ۲۳ شهريور ۱۳۸۶ | ۱:۰۴ ق ظ
آخرين ويرايش: جمعه، ۲۳ شهريور ۱۳۸۶ | ۱:۰۴ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • شريعتی و دموکراسی (۴)

نقد شريعتی از دموکراسی‌ به هيچ وجه در ردّ خود مفهوم «دموکراسی» نيست، بدين معنا که او به اين مسأله نمی‌پردازد که آيا اصلاً دموکراسی و پذيرش آراء عمومی به عنوان اساس مشروعيت حکوميت امر درستی است يا نه، او اصولاً اين امر را پذيرفته است، و در مقام فردی معتقد به مذهب شيعه نيز می‌پذيرد که دست کم در عصر غيبت «مردم» می‌توانند جانشين خدا شوند و به حکومت مشروعيت دهند، گرچه او استدلالی برای عدم پذيرش آراء همه‌ی افراد به شيوه‌ی سقراطی و افلاطونی می‌آورد: ناآگاهان و نادانان رأيی ندارند که بدهند! و به همين دليل می‌خواهد برای دوره‌ی بعد از رحلت پيامبر (ص) و «حکومتهای انقلابی آسيا و افريقا» دوره‌ای برای گذار به «دموکراسی» تعريف کند. بنابراين، او در مجموع مشروعيت «آراء عمومی» و دموکراسی را می‌پذيرد و به همين دليل حتی در ضمن «نقد دموکراسی» نيز هيچ‌گاه خود «دموکراسی» را نفی نمی‌کند. اکنون بنا بر آنچه پيشتر گفتيم نقد شريعتی از «دموکراسی» را می‌توانيم به دو وجه منحصر کنيم: (۱) دموکراسی در مقام نظامی سياسی راه مطلوبی برای پيشرفت و ترقی جوامع عقب‌مانده نيست، چون دموکراسی می‌تواند پيامدهای ناخواسته‌ای از جمله فاشيسم داشته باشد، چنانکه داشته است؛ و لذا برای جوامع عقب‌مانده و در حال گذار بهتر است راه کوتاهتر و کم دست‌اندازتری انتخاب شود: «دموکراسی متعهد» (و نه «ديکتاتوری پرولتاريا»، چنانکه برخی دوست دارند اين دو را يکی بدانند!) (۲) دموکراسی کشورهای غربی نيز نمی‌تواند موجه و مطلوب باشد، چون نظامهای استعماری و امپرياليستی غرب، همه با وجود اذعان به دموکراسی و حقوق بشر، حقوق و آزادی مردمان جوامع ديگر را پايمال کرده‌اند و، با اذعان به ليبراليسم، فقط به رواج سرمايه‌داری و استثمار و زراندوزی و پول‌پرستی و افزايش محروميت و رواج فحشا رسيده‌اند!


۱

اول<۹۵۹۶۹۷۹۸

۹۹

۱۰۰۱۰۱۱۰۲۱۰۳۱۰۴۱۰۵>آخر

: صفحه

top
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / جمعه، ۳۱ فروردين ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9