شنبه، ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ | 
Friday, 19 April 2024 | 
• برای دسترسی به بایگانی سايت قدیمی فلُّ سَفَه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی روزانه بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی زمانی بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به نسخه RSS بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.

موضوع:    
اول<۱۲۳۴۵

۶

۷۸۹۱۰>آخر

: صفحه


شماره: ۶۵۸
درج: سه شنبه، ۱۶ اسفند ۱۴۰۱ | ۱۰:۵۶ ب ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۱۶ اسفند ۱۴۰۱ | ۱۱:۰۴ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • «ترجمه» و «زوال اندیشیدن»: در مقام نمونه، معنا و مفهوم «ایده» در زبان انگلیسی و فارسی

نسبت میان اندیشیدن و زبان و حقیقت همواره یکی از دلمشغولی‌های فیلسوفان از هراکلیتوس تا افلاطون و هایدگر و ویتگنشتاین و دیگران بوده است، و البته هر فیلسوفی از راهی و به قصدی به این نسبت اندیشیده است. یکی از چیز‌هایی که زبان را تباه می‌کند «ترجمه» است، اگر «ترجمه» به کاری خودآگاه تبدیل نشود، و این چیزی است که حتی از چشم فیلسوفی همچون هگل نیز پنهان نمانده است (در آینده در این خصوص چیزی خواهم نوشت). «ترجمه» و آموختن زبان‌های بیگانه خود نمونه‌ای از «با خود بیگانگی» است. و البته «با خود بیگانگی» از چشم هگل فی‌نفسه چیز بدی نیست، چون آغاز روندی است که به «بازگشت به خویش» می‌انجامد. «با خود بیگانگی» بد است اگر به «انجام» نرسد و در نیمه راه متوقف شود. همچون دانه‌ای که جوانه بزند اما به «بار» ‌ننشیند. رشد کردن نیازمند «با خود بیگانه شدن» (از خود بیرون آمدن) و بعد «به خود پیوستن» است.



۰

شماره: ۶۵۷
درج: پنجشنبه، ۱۱ اسفند ۱۴۰۱ | ۳:۳۸ ب ظ
آخرين ويرايش: پنجشنبه، ۱۱ اسفند ۱۴۰۱ | ۳:۴۰ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • متفکر تلخکام «ایران تلخکام»

درگذشت کسی که او را دیده‌ای، با او قدم‌ زده‌ای، با او سخن گفته‌ای، با او چای نوشیده‌ای، با او ناهار و شام خورده‌ای، بر تو بسی گران‌تر می‌آید تا کسی که فقط نوشته‌ها و کتاب‌هایش را خوانده باشی! دکتر طباطبایی را نخستین بار گویا در آغاز یا نیمهٔ دوم سال تحصیلی ۶۳ -۶۴ یا آغاز ۶۴-۶۵ بود که دیدم. در گروه فلسفهٔ دانشگاه تهران، در دورهٔ کارشناسی، درسی اختیاری با عنوان «فلسفهٔ سیاست» داشتیم. نخستین جلسه به همراه دکتر داوری به کلاس آمد. دکتر داوری او را معرفی کرد. و بعد از آن اصلاً یادم نمی‌آید که او چه گفت و آیا این درس او ادامه یافت یا نه. گمان نمی‌کنم و به خاطر نمی‌آورم که او اصلاً دیگر درسی در «گروه فلسفهٔ دانشگاه تهران» داده باشد یا حتی همان درس او در گروه فلسفه ادامه یافته باشد. شاید هم من ناگزیر شدم به علت تداخل برنامه درسی دیگر بگیرم. به هر حال او خیلی زود به دانشکدهٔ حقوق و گروه علوم سیاسی رفت، جایی که دکتر عباس میلاتی هم در آنجا تدریس می‌کرد. به هر حال جز همان جلسهٔ اول و همراه بودن او با دکتر داوری و معرفی‌اش دیگر هیچ چیز یادم نمی‌آید. باری، همین آشنایی سبب شد که در دیدارهای بعدی که از سال ۶۵ به بعد در «مرکز نشر دانشگاهی» و در «دانشنامهٔ جهان اسلام» (۶۷ تا ۶۹)، در زمان ریاست مرحوم دکتر طاهری عراقی، با او داشتم آشنایی و گفت و گویی هم میان ما شکل بگیرد. در سال‌هایی که در نیاوران زندگی می‌کردم هر از گاهی او را در میدان تجریش یا در هنگام پیاده‌روی‌های تک‌نفره‌اش به سوی جمشیدیه می‌دیدم و با هم همراه می‌شدیم و گپی می‌زدیم. به قول خودش لازم بود که پاها و مفاصل را هم هر از گاه روغنکاری کرد. سال ۷۶ دکتر حداد او را که سرویراستار بخش فنّی «دانشنامهٔ جهان اسلام» بود اخراج کرد و شغل او را به من پیشنهاد داد و البته وعدهٔ مقام‌ بالاتر «معاونت علمی» در آینده را هم داد. اما من دوست نداشتم جای «او» را بگیرم، هرچند آن‌گاه هیچ گونه آشنایی نزدیک با او نداشتم و این را هرگز به او نگفتم. از آن پس یکی دو باری که حداد مرا در «مرکز نشر» دید، ‌گفت: «بی‌وفا»! 


۰

شماره: ۶۵۶
درج: دوشنبه، ۸ اسفند ۱۴۰۱ | ۱۰:۲۶ ب ظ
آخرين ويرايش: دوشنبه، ۸ اسفند ۱۴۰۱ | ۱۰:۲۶ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • این سیل دَمادَم!

زبان جهانی ادبیات در طی قرون و اعصار همواره لحظاتی را از زندگانی انسان ثبت کرده است که به کلی‌ترین صورت در هر زمان و مکانی جاری و صادق بوده است. درد جانکاهی که مردمان از فرمانروایی بی‌خردانهٔ فرمانروایان خبیث و بدطینت و بدکردار و خونریز خود دیده‌اند یکی از آنهاست. فرمانروایانی که به یاری «بخت» و «جنایت» بر تخت نشسته‌اند و مشتی جنایتکار نیز با آنان «بیعت» کرده‌اند و گوش به فرمان آنان آمادهٔ هر جنایتی بوده‌اند چنان روزگار را بر مردمان سیاه می‌کنند که حافظهٔ تاریخی آنان و هنرمندان‌شان را سرشار از درد و رنجی می‌کند که می‌باید نسل‌ها سینه به سینه آنها را نقل کنند تا دیگر مباد به تخت «ولایت» نشستن چنین جنایتکارانی که سرزمینی و نسل‌هایی را یا تا آستانهٔ نابودی کامل می‌برند یا واقعاً نابود می‌کنند و به سا ل«صفر» می‌رسانند. کسانی که همه را «صفر» می‌خواهند و «صفر»ها را به خدمت می‌گمارند تا خود «یک» باشند، سرانجام خود نیز «صفر» خواهند شد. اگر تقدیر یار شود، یا سرانجام به دعای مردمان که «مردی از خویش برون آید و کاری بکند» به واقعیت خواهد پیوست، یا چنان‌که در «مکبث» گفته شده است «مردی که از شکم مادر نزاییده باشد» جبّار ستمگر را از تخت «ولایت» به زیر خواهد کشید.


۰

شماره: ۶۵۵
درج: شنبه، ۱۵ بهمن ۱۴۰۱ | ۱۰:۳۹ ب ظ
آخرين ويرايش: شنبه، ۱۵ بهمن ۱۴۰۱ | ۱۰:۴۰ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • «راعی» و «رعیّت»: شبانی، پیامبری، پادشاهی و به خدایی رسیدن حکومت

«راعی و رعیّت»، یکی از استعاره‌ها و سرمشق‌های شایع و رایج در اندرزنامه‌های اخلاقی ـ سیاسی و حتی شعر و نثر کهن فارسی برای بیان رابطهٔ حکومت‌کنندگان و حکومت‌شوندگان است. اما «رعیّت»، کلمه‌ای که در آثار اخلاقی ـ سیاسی کهن فارسی گاهی به معنای مَجازی برای اشاره به «زیردستان» و «فرمانبرداران»، یا به طور کلّی «اتباع» دولت، یا «رَعَایا» (“subjects”)، به کار می‌رفت/می‌رود، و گاهی به معنای حقیقی، و برای «گوسپندان»، در واقع، به معنای «چرندگان» است و با کلمهٔ «راع» و «راعی» (شبان یا چوپان) و «مرعی» یا «مرتع» («چراگاه») همریشه. از آنجا که استعارهٔ «شبان ـ گوسپند» در طی بیش از چند هزاره سرمشقی برای «رهبری» و «ولایت» دینی و عرفانی و سیاسی در جهان باستان و یکی از استعاره‌های مسلط در بیان نسبت خدا و انسان و رهبری دینی و معنوی و نیز رابطهٔ حکومت‌کنندگان و حکومت‌شوندگان و «ولایت» و سلطهٔ «پادشاه» نیز بوده است و حتی در گفتار فیلسوف آلمانی قرن بیستم مارتین هایدگر دربارهٔ نسبت انسان با هستی، با تعبیر «شبان هستی»، باز بنا به سنّت یهودی ـ مسیحی بیانی معنوی یافته است، و مفهوم «قتل شبان» و «شبان گمشده» در مقام جنایت دموکراسی یا مردم‌سالاری در حق خدای پدر یا خویشاوندی در گفتار مارکس‌گرایان فرانسوی، کسانی همچون بنی لوی (که از مائو به موسی (ع) و دین پدری بازگشت) و ژاک رانسییِر، نیز باز مورد توجه قرار گرفته است، نخست، می‌کوشم تفاوت نگرش یهودی ـ مسیحی و قرآنی را در این خصوص متمایز کنم و معلوم کنم که چرا قرآن یهودیان (و نه مسلمانان) را از به کار بردن تعبیر «راعِنا» در خطاب به پیامبر (ص) بازمی‌دارد و آن‌گاه به چرایی رواج این مفهوم، از راه حدیث «کُلُّکم راع و کُلُّکم مسؤول»، در دورهٔ اسلامی و مفسّران بعدی آن در دورهٔ معاصر، مرتضی مطهری و محمد باقر صدر، و دیگر نویسندگان دانشگاهی بپردازم و بعد با نقد افلاطون و فوکو از رابطهٔ شبان ـ گوسپند یا «نظام شبانی» در مقام سرمشقی برای «رهبری سیاسی» و «رهبری دینی» و نیز بحث ژاک رانسییِر از «مردم‌سالاری» در مقام «قتل خدای پدر» یا «شبان گمشده» این گفتار را به پایان ببرم.

واژگان کلیدی: راع، راعی، شبان، رعیّت، رَعَایا، چرندگان، گوسپندان، شاه، پیامبر، یهود،  تورات، انجیل، قرآن، راعِنا، مطهری، افلاطون، سقراط، تراسوماخوس، فوکو، شبان گمشده، رانسییِر، عقلانیت، ولایت، قدرت، رهبری، سیاست، کشورداری

متن کامل مقاله را می‌توانید از کانال تلگرام  من  fallosafahmshk@  یا academia.edu بردارید. 


۰

شماره: ۶۵۴
درج: دوشنبه، ۳ بهمن ۱۴۰۱ | ۶:۵۸ ب ظ
آخرين ويرايش: دوشنبه، ۳ بهمن ۱۴۰۱ | ۶:۵۹ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • عقل و منطق «اسلامی»!؟

در خبرها آمده بود که یکی از نمایندگان «مجلس شورای اسلامی» (چه خوب که «ملی» نیست! همان به که «اسلامی» باشد!) در خصوص پیشنهاد «تروریست» نامیده شدن «سپاه پاسداران» از سوی «مجلس نمایندگان اتحادیهٔ اروپا» تهدید کرده بود که اگر  «اتحادیهٔ اروپا» چنین کند ما هم «تنگهٔ هرمز» را خواهیم بست! به این «برادر اسلامی و سپاهی» باید گفت که ای بزرگوار! حق آن بود که پیش از آنکه چنین سخنی بگویی لختی می‌اندیشیدی و با خود می‌گفتی: ۱) «اگر کسی مرا چاقوکش و چماقدار نامید» و من «با چاقو و چماق به او حمله بردم و بر سر و رویش کوفتم که من چاقوکش و چماقدار نیستم!»، آیا این خود گواهی استوار بر آن نیست که من «چاقوکش و چماقدار هستم!؟»، ۲) «اگر کسی مرا بددهن و بی‌تربیت نامید و من نیز او را به باد ناسزاهایی درشت‌ گرفتم، آیا این خود گواهی استوار بر آن نیست که من چنین هستم!؟» ۳) «اگر کسی مرا ”دیکتاتور“ و ”ستمگر“ نامید و  من او را به زندان افکندم و اموالش را مصادره کردم و از کار بیکار کردم و به بند انداختم و شکنجه کردم و تجاوز کردم و زدم و کشتم و  ...»، آیا این گواهی استوار بر آن نیست که من چنین هستم!؟ ۴) «اگر کسی مرا ”باج‌گیر“ و ”گروگان‌گیر“ نامید و  من خانوادهٔ او را به گروگان گرفتم و تقاضای باج کردم، آیا این گواهی استوار بر آن نیست که من چنین هستم!؟ ۵) «اگر کسی مرا ناقض ”حقوق بین‌الملل“ نامید و  من به «سفارتخانهٔ» کشور او حمله بردم و آن را ویران کردم یا کارکنان آن را به گروگان گرفتم»، آیا این گواهی استوار بر آن نیست که من چنین هستم!؟ آری، مثال‌ها بی‌شمار است. آنچه دربارهٔ ما گویند از  «دو» بیرون نیست: ۱) یا «راست» است ۲) یا «دروغ». ۱) اگر «راست» است که چرا آنها را «دروغ» می‌نامیم و آن‌گاه خود به دست خود و به کردار خود به «اثبات راستی» آن یاری می‌کنیم!؟، ۲) اگر «دروغ» است که چرا بیهوده خشم می‌گیریم و باز به دست خود و به کردار خود به «اثبات» آن دروغ یاری می‌کنیم!؟ اگر کسی را حساب «پاک» باشد از آنچه دیگران گویند «باک» نیست. شکیبایی می‌ورزد تا راستی بر همگان آشکار شود. با وحشت‌‌آفرینی و تهدید و داغ و درفش و زدن و کوفتن و کشتن هیچ حقیقتی نه «حقیقت» می‌شود، نه «اثبات»! تنها یک چیز «اثبات» می‌شود: «دروغ» بودن همهٔ ادعاهای گزاف و بیهوده.   


۰

اول<۱۲۳۴۵

۶

۷۸۹۱۰>آخر

: صفحه

top
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / شنبه، ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9